شیخی مادر پیرش را کول میگرفت و هرجا که می رفت با خود میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید و فرمود: آن زن کیست؟
گفت این زن مادرم است، او مرا بزرگ کرده است و به گردن من حق دارد و من تا آخر عمرش او را به دوشم میگیرم تا مهرش را پاسخ گفته باشم.
حضرت عیسی فرمود: او را شوهر بده و خود را رها کن.
شیخ گفت: پیر و علیل است و قادر به حرکت نیست.
پیرزن دستش را بالا آورد و بر سر پسرش زد و گفت:
آخه نکبت! تو بهتر میدونی یا پیغمبر خدا؟😂😂
Join 🔜 @jokAbad9 👈
گفت این زن مادرم است، او مرا بزرگ کرده است و به گردن من حق دارد و من تا آخر عمرش او را به دوشم میگیرم تا مهرش را پاسخ گفته باشم.
حضرت عیسی فرمود: او را شوهر بده و خود را رها کن.
شیخ گفت: پیر و علیل است و قادر به حرکت نیست.
پیرزن دستش را بالا آورد و بر سر پسرش زد و گفت:
آخه نکبت! تو بهتر میدونی یا پیغمبر خدا؟😂😂
Join 🔜 @jokAbad9 👈