☄دربارۀ بنیان اصلی فکر پنجاهوهفتی (۵)
🔻مرتضی مردیها
در ادامۀ این یادداشتها سری هم به اوایل بعد از ۵۷ بزنیم و ببینیم آنچه گفتیم کجا ممکن است بروز و ظهوری قوی و متقاعدکننده داشته بوده باشد. انتخاب من اشغالکنندگان سفارت امریکا و اعلامیههای آنها و حمایتگران از ایشان است.
همانطور که همه میدانند دانشجویانی که در سال ۵۸ از دیوارهای سفارت امریکا بالا رفتند روی هویت آیینی خود و پیروی محض و منحصر خود از بنیانگذار تأکید بسیار داشتند. آنها حتی در انتخاب نام گروه خود چنان رفتار کردند که هرگونه شبههای در این خصوص زایل گردد و مشخص باشد که آنها نهفقط از گروههای متعدد مارکسیستی یا مارکسیستی- مذهبی یا حتی گروههای آیینی که با حاکمیت جدید زاویهای داشته باشند نیستند، بلکه خالص و مخلص ذوب در نقطۀ مرکزی هدایت ۵۷ هستند.
حال با این اوصاف، اعلامیۀ شمارۀ ۱ آنها را بخوانید، و کلاهتان را قاضی کنید که اگر این اعلامیه را به یک مارکسیست لنینیست دوآتشه میدادند و میگفتند فرض کن تو میخواهی چنین اعلامیهای بدهی، براساس عقاید خودت این را ادیت کن، تغییراتی بده که کاملاً متناسب با ایدهها و ارزشهای تو باشد؛ گمان میکنید چقدر ممکن بود تغییر دهد؟ به تصور من شاید ۵ درصد.
به این تعابیر برگرفته از اعلامیۀ مزبور توجه کنید: «در پهنه بین مبارزات خلقها و ابرقدرتهای غارتگر»، «جدال با امپریالیسم»، «امریکای خونخوار»، «امریکای جهانخوار»، «دسیسههای صهیونیستی و امپریالیستی سفارت جاسوسی امریکا»، «شاه جنایتکاری که قاتل دهها هزار زن و مرد به خون خفته در این مملکت است»، «اعتراض به امریکا به دلیل نقش مخرب و خانمانبرانداز خود در برابر رهایی خلقهای منطقه از دام امپریالیسم»، ....
برای اکثریت گستردۀ جمعیت فعلی ایران که بیش از چهل سال است نزدیک به همین تعابیر را از صداوسیما شنیدهاند، شاید عمق ماجرا آشکار نباشد. بایستی کسی قبلاً ادبیات گروههای کمونیستی همچون حزب توده و فداییان خلق را و نیز ادبیات علمای سنتگرا، و حتی ادبیات انتقادی افراد اهل اعتدال را دیده باشد تا وقتی این اعلامیه را میبیند دریابد این رِِسِپی رونویسی از مانیفست حزب کمونیست است.
خصوصیتی در اعلامیۀ شمارۀ ۱ این گروه نیست، بقیه در مواردی از این هم بدتر است. در اعلامیۀ شمارۀ ۳، آمار «دهها هزار» کشته به «صدها هزار» کشته تغییر کرد: امریکا «امانگاه دشمن ما و قاتل صدها هزار خواهر و برادر در خون خفتهمان میباشد».
به این قسمت از اعلامیۀ شمارۀ ۶ توجه کنید:
«امپریالیزم غرب به سرکردگی آمریکا که با پیروزی انقلاب سرخ اسلامی ایران و موفقیّت خلق مستضعف نیکاراگوئه، ضربات مهلکی خورده است، از تمام امکانات خویش بهره میجوید تا حرکات تکاملی انسان به سوی خدا را که در مبارزات ضد امپریالیستی و ضد استثماری خلقهای مستضعف تجلّی یافته است، کُند و یا متوقّف نماید».
حال فرض کنید این را میدادند به جمعی از متولیانِ اعظمِ آیین و مفتیان صاحب رساله و میپرسیدند چنین ادبیاتی تا چه حد مورد تأیید شما است؛ گمانمن این است که آنها، چه با خنده تمسخر چه با لبگزیدنِ افسوس، از این حیرت میکردند که از کی تا حالا «حرکت تکاملی انسان به سوی خدا» بهجای نیایش و پرستش و ایمان به غیب و مبدا و معاد و نماز و روزه و زیارت و ... «در مبارزات ضد امپریالیستی و ضد استثماری خلقهای مستضعف تجلّی یافته»، و آنها خبر نداشتهاند!
اینکه آدمیجماعت گاهی دروغ بگوید یا اغراق کند، یا در حال خشم و کینه زیاد هرچه به زبانش بیاید بگوید، چیز عجیبی نیست، اینکه کمونیستها هم در مقام مواجهۀ گروهی و کشوری، حالِ همان عوامِ خشمگین را داشته باشد که تنها چیزی که در اتهامها و فحشهایی که میزند و میدهد، اهمیت ندارد راست و دروغ آن است، عجب نیست، باری برای کسانی که حرکت تکاملی انسان به سوی خدا را مدیریت و اصلاح میکردند، این به دشواری پذیرفتنی است. مگر باور کنیم آنها در واقع پیرو لنین و رادیو مسکو بودند.
حتی اگر شاه دهها هزار یا صدها هزار نفر را به ظلم کشته بود، خودش و عواملش گناهکار بودند، و فقط در چارچوب یک تفکر لنینی که امپریالیسم را شکل نهایی سرمایهداری میدانست و دشمن اصلی، ممکن بود که هر عیب و ایرادی را (فرضی یا واقعی) در هر گوشهکناری به امپریالیسم وصل کنی و از او طلبکار باشی. بهویژه در ماجرای ۵۷ که (صرفنظر از تحلیلهای توطئهای عوامپسند که همهاش کار انگلیس بود یا غرب) همه میدانند سیاستخارجی دولت کارتر شاه را در موضع ضعف قرار داد و حتی سفیر و فرستادۀ ویژۀ آن، لااقل از حیث منع ژنرالهای ارتش از کودتا، برای انتقال قدرت زمینهسازی کردند. پس مرگ بر امپریالیسم بهویژه پس از انقلاب، به حمایت امریکا از شاه ربطی نداشت، از کمونیسم روسی میآمد.
🔻مرتضی مردیها
در ادامۀ این یادداشتها سری هم به اوایل بعد از ۵۷ بزنیم و ببینیم آنچه گفتیم کجا ممکن است بروز و ظهوری قوی و متقاعدکننده داشته بوده باشد. انتخاب من اشغالکنندگان سفارت امریکا و اعلامیههای آنها و حمایتگران از ایشان است.
همانطور که همه میدانند دانشجویانی که در سال ۵۸ از دیوارهای سفارت امریکا بالا رفتند روی هویت آیینی خود و پیروی محض و منحصر خود از بنیانگذار تأکید بسیار داشتند. آنها حتی در انتخاب نام گروه خود چنان رفتار کردند که هرگونه شبههای در این خصوص زایل گردد و مشخص باشد که آنها نهفقط از گروههای متعدد مارکسیستی یا مارکسیستی- مذهبی یا حتی گروههای آیینی که با حاکمیت جدید زاویهای داشته باشند نیستند، بلکه خالص و مخلص ذوب در نقطۀ مرکزی هدایت ۵۷ هستند.
حال با این اوصاف، اعلامیۀ شمارۀ ۱ آنها را بخوانید، و کلاهتان را قاضی کنید که اگر این اعلامیه را به یک مارکسیست لنینیست دوآتشه میدادند و میگفتند فرض کن تو میخواهی چنین اعلامیهای بدهی، براساس عقاید خودت این را ادیت کن، تغییراتی بده که کاملاً متناسب با ایدهها و ارزشهای تو باشد؛ گمان میکنید چقدر ممکن بود تغییر دهد؟ به تصور من شاید ۵ درصد.
به این تعابیر برگرفته از اعلامیۀ مزبور توجه کنید: «در پهنه بین مبارزات خلقها و ابرقدرتهای غارتگر»، «جدال با امپریالیسم»، «امریکای خونخوار»، «امریکای جهانخوار»، «دسیسههای صهیونیستی و امپریالیستی سفارت جاسوسی امریکا»، «شاه جنایتکاری که قاتل دهها هزار زن و مرد به خون خفته در این مملکت است»، «اعتراض به امریکا به دلیل نقش مخرب و خانمانبرانداز خود در برابر رهایی خلقهای منطقه از دام امپریالیسم»، ....
برای اکثریت گستردۀ جمعیت فعلی ایران که بیش از چهل سال است نزدیک به همین تعابیر را از صداوسیما شنیدهاند، شاید عمق ماجرا آشکار نباشد. بایستی کسی قبلاً ادبیات گروههای کمونیستی همچون حزب توده و فداییان خلق را و نیز ادبیات علمای سنتگرا، و حتی ادبیات انتقادی افراد اهل اعتدال را دیده باشد تا وقتی این اعلامیه را میبیند دریابد این رِِسِپی رونویسی از مانیفست حزب کمونیست است.
خصوصیتی در اعلامیۀ شمارۀ ۱ این گروه نیست، بقیه در مواردی از این هم بدتر است. در اعلامیۀ شمارۀ ۳، آمار «دهها هزار» کشته به «صدها هزار» کشته تغییر کرد: امریکا «امانگاه دشمن ما و قاتل صدها هزار خواهر و برادر در خون خفتهمان میباشد».
به این قسمت از اعلامیۀ شمارۀ ۶ توجه کنید:
«امپریالیزم غرب به سرکردگی آمریکا که با پیروزی انقلاب سرخ اسلامی ایران و موفقیّت خلق مستضعف نیکاراگوئه، ضربات مهلکی خورده است، از تمام امکانات خویش بهره میجوید تا حرکات تکاملی انسان به سوی خدا را که در مبارزات ضد امپریالیستی و ضد استثماری خلقهای مستضعف تجلّی یافته است، کُند و یا متوقّف نماید».
حال فرض کنید این را میدادند به جمعی از متولیانِ اعظمِ آیین و مفتیان صاحب رساله و میپرسیدند چنین ادبیاتی تا چه حد مورد تأیید شما است؛ گمانمن این است که آنها، چه با خنده تمسخر چه با لبگزیدنِ افسوس، از این حیرت میکردند که از کی تا حالا «حرکت تکاملی انسان به سوی خدا» بهجای نیایش و پرستش و ایمان به غیب و مبدا و معاد و نماز و روزه و زیارت و ... «در مبارزات ضد امپریالیستی و ضد استثماری خلقهای مستضعف تجلّی یافته»، و آنها خبر نداشتهاند!
اینکه آدمیجماعت گاهی دروغ بگوید یا اغراق کند، یا در حال خشم و کینه زیاد هرچه به زبانش بیاید بگوید، چیز عجیبی نیست، اینکه کمونیستها هم در مقام مواجهۀ گروهی و کشوری، حالِ همان عوامِ خشمگین را داشته باشد که تنها چیزی که در اتهامها و فحشهایی که میزند و میدهد، اهمیت ندارد راست و دروغ آن است، عجب نیست، باری برای کسانی که حرکت تکاملی انسان به سوی خدا را مدیریت و اصلاح میکردند، این به دشواری پذیرفتنی است. مگر باور کنیم آنها در واقع پیرو لنین و رادیو مسکو بودند.
حتی اگر شاه دهها هزار یا صدها هزار نفر را به ظلم کشته بود، خودش و عواملش گناهکار بودند، و فقط در چارچوب یک تفکر لنینی که امپریالیسم را شکل نهایی سرمایهداری میدانست و دشمن اصلی، ممکن بود که هر عیب و ایرادی را (فرضی یا واقعی) در هر گوشهکناری به امپریالیسم وصل کنی و از او طلبکار باشی. بهویژه در ماجرای ۵۷ که (صرفنظر از تحلیلهای توطئهای عوامپسند که همهاش کار انگلیس بود یا غرب) همه میدانند سیاستخارجی دولت کارتر شاه را در موضع ضعف قرار داد و حتی سفیر و فرستادۀ ویژۀ آن، لااقل از حیث منع ژنرالهای ارتش از کودتا، برای انتقال قدرت زمینهسازی کردند. پس مرگ بر امپریالیسم بهویژه پس از انقلاب، به حمایت امریکا از شاه ربطی نداشت، از کمونیسم روسی میآمد.