🔥 تلاش برای نبـش قبـر رسـول الله ﷺ....
✅ در سال 557 هجری قمــری شبی سلطان نورالدین زنڪی رحمة الله در خوابش، پیامبر ﷺ را دید ڪه به دو مرد سفید پوست مو بور اشـاره می نمود و می فرمودنــــد:
به من کمک ڪن و مـرا از دست این دو نفر نجات بده! به همین خاطـر با دلهـره بیـدار شد، سپـس وضو گرفت، نماز خواند و خوابیـد. اما دوباره همـان خواب را دید، بنـابراین دوباره بیـدار شد، وضو گرفت، نماز خواند و خوابید.
سپـس برای بار سوم نیز همـان خواب را دید، پس بیـدار شد و گفت: دیگر وقت خواب نیست. او وزیر صـالح و نیـکوکاری داشت ڪه نامش جمال الدین موصلی بود، پس به دنبال او فرستاد و ماجرای خواب را برایش بازگو ڪرد.
او به سلطان گفت: چرا نشسته ای؟ هم اکنون بسوی مدینه منوره برو و آنچـه دیده ای را پنـهان دار.
پس در آن وقت شب آماده شد و همـراه وزیرش جمال الدین بسوی مـدینـه به راه افـتاد. در حـالی ڪه اهل مدینه در مسـجد نبـوی جمع شـده بودند، وزیر گفت:
سلطـان قصـد زیارت پیـامبـر ﷺ را نموده و اموالی را برای دادن صـدقه با خود آورده است. پس نام کسانی ڪه مستـحق صـدقه هستـند را بنویسنـد.
بنـابراین اهل مدینه نام همگی آن ها را نوشتند و سلطـان دستور داد تا هـمه حضور یابند. او به تمام حاضـران به دقت می نگریست تا صفتی را ڪه پیامبر ﷺ به او نشان داده بود، با مردم تطبـیق دهـد، اما آن صفت را در آنان نیـافـت.
پس از آن صـدقات را توزیع نمود تا این ڪه مردم بهـره مند شدند و از آن جا رفتـند.
سلطـان گفت: آیا کسی مانده ڪه صـدقه ای دریافت نڪرده باشد؟ گفتند: خیر. گفت: خوب فڪر ڪنید.
گفتنـد: فقط دو مرد مغـربی مانده اند ڪه چیـزی از ڪسی دریافت نمی ڪنند، آن دو نیڪوکـار و ثروتمـنـد هستـند و بسـیار به نیازمندان صدقه می دهند. پس دلش آرام گرفت و گفت:
آن دو را نزدم بیاورید. آن دو نفر را نزدش آوردند. وقتی به آن ها نگریست، دید همان دو مردی هستند ڪه پیامبر ﷺ بدانها اشاره نموده بود و گفته بود:
به من کمک ڪن و مرا از دست این دو نفر نجات بده.
به آن دو گفت: از کجا آمده اید؟ گفتند: از مــغرب (مراڪش) و برای حج آمده ایم، و تصمـیم گرفته ایم در جوار پیـامبر ﷺ سڪنـی گزینیم.
سلطـان گفت: به من راست بگویید. از مردم پرسـید: منـزل آن دو کجـاست؟
به وی خـبر دادند ڪه آن دو در نزدیڪ حـجرهٔ شـریفِ پیامبـر ﷺ ساڪن هستـند و اهل مدینه بخاطـر نماز و روزه و صـدقه بسیـار آن هـا و نیـز زیارت بقیـع و قـبا به ثنـایـشان پرداختـند.
سلطـان آن دو را بازداشت ڪرد و به منزلشان رفت و به تنهـایی به وارسی و جستـجوی خانه مشغول شد. او حصیری را در خانه برداشت و به یڪـباره چشمش به تونلی افتـاد ڪه آن دو ڪنـده بودند ڪه به حجره شریف پیامبر ﷺ می رسـید.
مردم از این امر مات و مبهوت ماندند و به لرزه افتـادند. سلطـان در این هنـگام گفت: به من راستـش را بگویـید. و آن دو را به شـدت زد تا این ڪه اعتراف ڪردند ڪه هر دو مسیـحی هستـند، و مسیـحیـان آن ها را همراه حاجیان مغـربی به مدینه فرستـاده و اموال هنـگفتی بدانان داده و به آن ها دستور داده اند ڪه با حیـله و نیـرنگ جسد پیامبـر ﷺ را سرقت ڪنند.
آن دو شبـانه مشغول کنـدن بوده اند و هر یک محفـظه ای پوستـین به سبڪ مغـربی داشته اند ڪه بوسیـله آن خاڪ را از تونل بیـرون می بردند و بعد با ادعای زیارت بقیع خاڪ را در آنجا بین قبرها خالی می ڪردند و مدتی مشغول این ڪار بوده اند.
اما زمانی ڪه به حجره شریف پیامبر ﷺ نزدیک شدند، رعد و برق آسمان شـروع شد و صاعـقه ای بزرگ روی داد ڪه مردم پنداشتند ڪوه ها را از ریشه برکنده است. و سلطـان صبح همان شب به آنجا رفت.
زمانی ڪه آن دو اعتراف ڪردند و حقیـقت ڪارشان به دست سلطان آشڪار شد و عظمت الله متعـال در این مسـئـله را مشـاهـده نمود، به شـدت به گریه افتـاد و سپـس دستور داد ڪه گردن آن دو مسیحی را بزنند. بعد فرمان داد تا سرب بسـیـاری را آنـجـا حاضـر کنـند و خنـدق بزرگی پیرامون حجـره شـریف پیـامبر ﷺ کندند و آن سـربـها را ذوب نمودند و خنـدق را با آن پر ڪردند، و بدین ترتیب دیواری سـربی دور حُجــرهٔ شـریف قـرار دادند.
سلطان پس از آن به دیارشـان برگشتـند و دستور به تضـعـیـف مسیـحـیـان داد و همچـنین فرمان داد ڪه هیـچ کافـری در ڪارهای مـملـڪت بڪار گرفته نشود.
📚 منابــع :
✍ وفاء الوفا بأخبار دار المصطفی سمهودی
✍ نصیحة أولی الالباب فی منع استخدام النصاری یا الانتصارات الاسلامیة جمال الدین عبدالرحیم
@khoshamadii