« زُروان و آنی که می کُشَدَش »
زروان در همه چیز هست ولی هر چیزی، چیز است و زروان چیز نیست.
هرچیزی چیز است چراکه زروان در آن است
ولی زروان چیز نیست.
هرچیز بسوی تباهی و مرگ و نابودی روان است
ولی زروان نه چیز است ونه به سویی روان.
زروان، سرنوشت هرچیز است،
بخت وبهره ی هرچیز است.
زروان، هستیِ هستنده هاست ولی هستنده نیست.
زروان، ناگذران است در گذران.
رونده، به سوی فرجامشِ زروانِ خود روان است
نه به سوی زروانِ ناگذران.
رونده، هستنده ای است بمیان آغاز و پایان.
زروان نه هستنده است ونه آغازی دارد
و نه او را پایانی است.
هستنده، پوستِ مار است و نه مار.
زروان، ماری است که جاودانه پوست می اندازد.
مار است که از پوست جدا می شود و نه پوست از مار.
زروان، هستی است که از هستنده جدا می شود.
زروان ، چند دمی هستنده را سرفرازش کرده و
میهمانش می شود و سپس،
این ناگذران، میزبان را می گذارد و می گذرد.
میزبان را بی میهمان، هستی نیست.
زروان، میهمانِ هر هستنده ی میزبانی است.
و چه سهماگین است سرنوشت ِمیزبانی بی آیین،
که میهمانش را بیازرد و بِکُشت.
انسانِ مدرن: کالبدِ بی جان و جهان.
انسانِ مدرن: میزبانِ بیکران ویرانه های بی میهمان.
انسانِ مدرن: نشسته بر خاکسترِ تاکستانها،
از مستیِ باده ی ناب می گوید.
انسانِ مدرن: تیره ابری که
درخشانیِ خورشید می پوشاند
و خود را پیام آورِ روشنی و روشنایی ها می خوانَد.
و براستی کیست این انسانِ مدرن؟
خدایان بر سنگِ گورش بنوشتند: بی نام و نشان.
خسرو یزدانی ۴ ژوئیه ۲۰۱۸ فرانسه
کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel
زروان در همه چیز هست ولی هر چیزی، چیز است و زروان چیز نیست.
هرچیزی چیز است چراکه زروان در آن است
ولی زروان چیز نیست.
هرچیز بسوی تباهی و مرگ و نابودی روان است
ولی زروان نه چیز است ونه به سویی روان.
زروان، سرنوشت هرچیز است،
بخت وبهره ی هرچیز است.
زروان، هستیِ هستنده هاست ولی هستنده نیست.
زروان، ناگذران است در گذران.
رونده، به سوی فرجامشِ زروانِ خود روان است
نه به سوی زروانِ ناگذران.
رونده، هستنده ای است بمیان آغاز و پایان.
زروان نه هستنده است ونه آغازی دارد
و نه او را پایانی است.
هستنده، پوستِ مار است و نه مار.
زروان، ماری است که جاودانه پوست می اندازد.
مار است که از پوست جدا می شود و نه پوست از مار.
زروان، هستی است که از هستنده جدا می شود.
زروان ، چند دمی هستنده را سرفرازش کرده و
میهمانش می شود و سپس،
این ناگذران، میزبان را می گذارد و می گذرد.
میزبان را بی میهمان، هستی نیست.
زروان، میهمانِ هر هستنده ی میزبانی است.
و چه سهماگین است سرنوشت ِمیزبانی بی آیین،
که میهمانش را بیازرد و بِکُشت.
انسانِ مدرن: کالبدِ بی جان و جهان.
انسانِ مدرن: میزبانِ بیکران ویرانه های بی میهمان.
انسانِ مدرن: نشسته بر خاکسترِ تاکستانها،
از مستیِ باده ی ناب می گوید.
انسانِ مدرن: تیره ابری که
درخشانیِ خورشید می پوشاند
و خود را پیام آورِ روشنی و روشنایی ها می خوانَد.
و براستی کیست این انسانِ مدرن؟
خدایان بر سنگِ گورش بنوشتند: بی نام و نشان.
خسرو یزدانی ۴ ژوئیه ۲۰۱۸ فرانسه
کانالِ فلسفیِ « تکانه »
@khosrowchannel