زندگی در جریان است و من،خالی از هر حس زنده بودن!
زندگی میگذرد و ثانیه هارا به باد میدهد و من تازیانه روزگار را بر پشتم حس میکنم.
قطره های خونی که میچکد از سر و روی قلب و صداقتم!
لبخندی به نام ارامش قبل خورد شدن!
زندگی در جریان است اما...روزها شکنجه ام. میدهند و شب هارا هم با به یاد اوری کافه تلخ روزها و خاطرات میگذرانم.
ثانیه ها قطره قطره جمع میشوند و وانگهی ساعت ها من در روزگار تلخ زندگیم غوطه ورم....!
به دل دریای پوچ ارزو ها رفتتند امید هایم
همانجا که کشتی در خشکی شناورست و تانک جنگی در آب به آتش کشیده شده!
زندگی میگذرد و ثانیه هارا به باد میدهد و من تازیانه روزگار را بر پشتم حس میکنم.
قطره های خونی که میچکد از سر و روی قلب و صداقتم!
لبخندی به نام ارامش قبل خورد شدن!
زندگی در جریان است اما...روزها شکنجه ام. میدهند و شب هارا هم با به یاد اوری کافه تلخ روزها و خاطرات میگذرانم.
ثانیه ها قطره قطره جمع میشوند و وانگهی ساعت ها من در روزگار تلخ زندگیم غوطه ورم....!
به دل دریای پوچ ارزو ها رفتتند امید هایم
همانجا که کشتی در خشکی شناورست و تانک جنگی در آب به آتش کشیده شده!