۱۸ سالگی


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


سلام
من اینی که میبینی نیستم
اینجا واقعی‌تر از خود واقعیمم
پس پستامو نقد نکن چون
من خوب نیستم ، ناراحتم ، عصبیم
تب هم نمیزنم ، بیای بگی گازت میگیرم
و همین دیگه من ، مازیارم
_______________
@ertebat18bot
https://t.me/BiChatBot?start=sc-233896-cJafQHK

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


دوستان یه دنیا ممنونم که آهنگ میفرستید و خب درک میکنم ممکنه ناشناس بخواید بمونید . خواستم بگم فقط آهنگاتونو اینجا بفرستید برام و اینکه آهنگو نمیزنه کی فرستاده و من متوجه نمیشم واقعا ، فقط میخوام موزیکا تو بات باشه راحت تر گوش کنم .
@ertebat18bot


‏همه اینایی که تلگرام برام آهنگ میفرستنو خیلی زیاد دوس دارم .






Репост из: زوربای‌ سیاه
میل به قتل و قاتل بودنم بیشتر از میل جنسیمه.




خدایا الان که قبل امتحانه من بهت اعتقاد دارم، سر جلسه ی امتحانم بهت اعتقاد خواهم داشت. این که بعد امتحان بهت اعتقاد داشته باشم یا نه کاملاً به عملکرد خودت بستگی داره.


Репост из: الکل اسلامی ۲
نمیدونم چرا بعضی از دوستای قدیمم رو دیگه نمیتونم درکشون کنم.




بعد جالب این‌جاست من این‌همه زر می‌زنم یک جمله‌ش اون چیزی نیست که ذهن‌مو درگیر کرده! احتمالاً یه جور فرار کردنه این حجم از حرف زدن، فرار از حرف زدن راجع به چیزی که واقعاً دارم بهش فکر می‌کنم با حرف زدن راجع به چیزی که برام مهم نیست حقیقتاً! خیلی هم تخمیه الان که دارم بررسی می‌کنم، مثل این می‌مونه که با تمام وجود دنبال یه هیولا بدویی بعد که می‌پرسن چی‌کار داری می‌کنی دوست عزیز؟! بگی دارم فرار می‌کنم ازش! خب خفه‌شو! عه!


بچه هر دفه می‌خورد تو در و دیوار و می‌زد زیر گریه مامان‌ش نازش می‌کرد می‌گفت چیزی نشده! چیزی نشده! اولین باری که بعد از به حرف افتادن خورد تو در بالکن، دست‌شو گذاشت روی پیشونی‌ش و همون‌طوری که داشت هور هور اشک می‌ریخت لابه‌لای گریه‌هاش گفت چیزی نشده! چیزی نشده! بچه فکر می‌کرد این جمله مال وقتیه که داره جون‌ت بالا می‌آد از درد! مال وقتیه که با مغز رفتی توو دیوار! حال و روز الان منم همینه! جمله‌ها مفهوم خودشونو از دست دادن بس که نابه‌جا استفاده کردم ازشون! وقتی دارم توی لجن غرق می‌شم، هی می‌گم هیچی نیست! درست می‌شه! خوب می‌شه! بهتر می‌شه!
هیچی نیست! درست می‌شه! خوب می‌شه! بهتر می‌شه! بهتر می‌شه عزیزم! بهتر می‌شه گوساله! بهتر می‌شه مضمحل! به گول زدن خودت ادامه بده! بهتر می‌شه تباه! قطعاً بهتر می‌شه!


با خودم نشسته بودیم لب جوب سنگ پرت می‌کردیم تو آب گفتم بابام گفته برام یه دوچرخه‌ی دست دوم می‌گیره، گفت دست دوم که خوب نیست بهش بگو نو بگیره، گفتم دست دومم نوعه دیگه، گفت نه دست دوم کهنه‌س! دوچرخه‌یی که یکی دیگه ازش استفاده کرده رو می‌خواد برات بگیره، گفتم نه بابام گفته دست دوم ینی یه دوچرخه‌ی خیلی خوب، گفت دروغ گفته بهت!
دوچرخه‌یی که برام گرفت خیلی بزرگ‌تر از خودم بود و پنچر! اون موقع ها یه سریالی می‌داد که یه دختری از خونه فرار می‌کنه و یه اسب سیاه می‌بینه سر راهش و باهاش دوست می‌شه، تحت تاثیر اون سریاله دوچرخه‌مو سیاه صدا می‌زدم و از اون‌جایی که چرخ نداشت تقریبا اکثرا راه نمی‌رفت، منم هی بهش می‌گفتم یالا سیاه! زود باش برو! یالا! مثه باقی بچه‌ها هم چرخ کمکی نداشتم چون بابام آدمیه که به کمک اعتقاد نداره! هر دفعه می‌افتادم روی آسفالت و آرنج و زانوم تیکه پاره می‌شد بابام با لبخند تشویقم می‌کرد و می‌گفت آفرین پسرم تلاش کن تا یاد بگیری و شرایط اون‌قدر دراماتیک بود که مامانم غر می‌زد به بابام بچه‌رو داری ناقص می‌کنی امانته می‌خوایم زنش بدیم پس‌فردا، و بابام به امانت و زن، مثه کمک، اعتقاد نداره!
حرف که میفته راجبع به رابطه با مامان و بابا و دوران بچه‌گی، همیشه می‌گم من بابامو ندیدم خیلی، قبل از بیدار شدنم می‌رفت از خونه بیرون و بعد از خوابیدنم برمی‌گشت، تعطیلاتم سرکار بود مدام؛ نقش خاصی نداشته توی تربیت و بزرگ شدنم! گه می‌خورم ولی! اگه بهم دروغ نمی‌گفت که دست دوم یعنی خیلی خوب، و اگه یه دوچرخه‌ی نوی کوچیک برام گرفته بود با چرخ کمکی، و اگه مثل باقی باباها دست‌شو می‌ذاشت پشت زین که مبادا بخورم زمین، و اگه وقتی می‌خوردم زمین به جای این‌که خوش‌حال شه نگران می‌شد و از روی زمین بلندم می‌کرد و می‌پرسید چیزی‌ت که نشد، همه‌ش دنبال یه من نمی‌گشتم که راست‌شو بهم بگه، و به جای مدام سر درآوردن از وسط ماجراهایی که پنچرن و از خودم بزرگ‌تر، از ماجراهایی لذت می‌بردم که اندازه‌ی خودمن و نو! بابای من، اتفاقا، یه نقش کلیدی داشته توی تربیتم؛ بهم یاد داده کمک چیز چرتیه و باید جون کند!
بعد از این‌که دوچرخه‌سواری رو یاد گرفتم دیگه سوار سیاه نشدم؛ ازش بدم اومد.
من از همه‌ی چیزایی که براشون جون کندم بدم میاد.
من برای همه چی جون کندم.
من از همه چی بدم میاد.


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
من امروز تبدیل به واقعیت شدم .




این تو دورانی بود که حالم خوب نبود ، این تو بی ار تی نوشته شده ، سر کلاسا نوشته شده ، تو زنگ تفریحا و مهمونیا و تنهاییا .
این تو مسیر ۱۸ سالگی ام نوشته شده .
هیچوقت قصد انتشارشو نداشتم و تنها چندتا از دوستای نزدیکم شاید خونده باشنش .
امشب دلم خواست خونده بشم ، تا اون عبوس بازیا و بد اخلاقیام توجیه شه شاید .
این یه داستان نیست ، دنبال نقدش نباشید .


وهم حتف.pdf
4.4Мб
یادگار ۱۸ سالگی‌‌ام .


جایی که لزومی نداره ، کاری میکنم که لزومی نداره.






هرکسی که هدفش چیزی بالاتر باشد ، باید انتظار این را داشته باشد که روزی سر گیجه بگیرد .
سرگیجه چیست ؟ ترس از سقوط ؟
پس چرا وقای از بالای برجی که مجهز به نرده های محکمی هم هست ، باز سرگیجه میگیریم ؟
نه ! سر گیجه چیزی فراتر از ترس از سقوط است .
سرگیجه ندای. خالی بودن زیر پایمان است که مارا اغوا میکند و فریب می دهد ؛
سرگیجه تمایل به سقوط است و ما وحشت زده در برابر آن از خود دفاع می کنیم .

Показано 20 последних публикаций.

320

подписчиков
Статистика канала