Репост из: رادیو چهرازی و ... 🎧📚🎬
بیبیسی نوشته تعداد کشتهشدههای غزه رسیده به سیهزار نفر. بعد تاکید کرده بیشترشون زنها و بچهها بودن. مجبوره تاکید کنه، همینجوری هم کسی عین خیالش نیست، اگه فکر کنن بیشترشون مرد بودن که دیگه هیچ.
سیستان سیل اومده و مردم دشتیاری آوارهن. دلم میخواد یه کاری کنم اما چه غلطی؟ به حسابی که اعتماد دارم، پول واریز میکنم. بعد با خودم حساب میکنم چندصدتا آدم مث من باید پول واریز کنن تا خونهها دوباره خونه بشه؟ بعد از خودم میپرسم کشتههای غزه خوشبختتر نبودن که خلاص شدن؟ یاد قنوتهای مامان میافتم و گریههاش. دعا کن مامان، خدایی که نیست رو صدا کن برای نجات ما از بدبختیای که هست.
تب دارم و هربار خوابم میبره با سرفه یا صدای هذیون خودم از خواب میپرم. دیشب فهمیدم دارم با بابا حرف میزنم، انگار داشتم خودم رو از بیرون خودم میدیدم. بعد فکر کردم دارم میمیرم. بعد خندهم گرفت که مرد حسابی، اقلا با اون مریضی درستحسابیت میمردی،آخه با آنفلوانزا؟ بعد صدای بابا قطع شد. خوابم برد، و وقتی بیدار شدم مطمئن نبودم خوشحالم که نمردم یا نه.
فصیح تو زمستان ۶۲ نوشته: "بیرون آمبولانسی وسط شب آژیر میکشد. شاید هم بنز پلیس است، یا ماشین آتشنشانی. یا ماشین اسکورت است. یا خمپاره ۱۲۰. صدا جوری از لای شیشهها و پردهها میزند تو و بعد محو میشود که انگار زوزهی مرگبار شغال گمشدهای است که در دشت مشوش نالهای میکند و بعد میمیرد."
امروز، اینجا، در انتظار نوبت تزریق، اون شغال گمشده منم آقای فصیح. و خوشبختانه، یا متاسفانه، قرار نیست کسی پیدام کنه، حتی خدای قنوتهای مامان.
•حمید سلیمی
@Radio_chehraziii
سیستان سیل اومده و مردم دشتیاری آوارهن. دلم میخواد یه کاری کنم اما چه غلطی؟ به حسابی که اعتماد دارم، پول واریز میکنم. بعد با خودم حساب میکنم چندصدتا آدم مث من باید پول واریز کنن تا خونهها دوباره خونه بشه؟ بعد از خودم میپرسم کشتههای غزه خوشبختتر نبودن که خلاص شدن؟ یاد قنوتهای مامان میافتم و گریههاش. دعا کن مامان، خدایی که نیست رو صدا کن برای نجات ما از بدبختیای که هست.
تب دارم و هربار خوابم میبره با سرفه یا صدای هذیون خودم از خواب میپرم. دیشب فهمیدم دارم با بابا حرف میزنم، انگار داشتم خودم رو از بیرون خودم میدیدم. بعد فکر کردم دارم میمیرم. بعد خندهم گرفت که مرد حسابی، اقلا با اون مریضی درستحسابیت میمردی،آخه با آنفلوانزا؟ بعد صدای بابا قطع شد. خوابم برد، و وقتی بیدار شدم مطمئن نبودم خوشحالم که نمردم یا نه.
فصیح تو زمستان ۶۲ نوشته: "بیرون آمبولانسی وسط شب آژیر میکشد. شاید هم بنز پلیس است، یا ماشین آتشنشانی. یا ماشین اسکورت است. یا خمپاره ۱۲۰. صدا جوری از لای شیشهها و پردهها میزند تو و بعد محو میشود که انگار زوزهی مرگبار شغال گمشدهای است که در دشت مشوش نالهای میکند و بعد میمیرد."
امروز، اینجا، در انتظار نوبت تزریق، اون شغال گمشده منم آقای فصیح. و خوشبختانه، یا متاسفانه، قرار نیست کسی پیدام کنه، حتی خدای قنوتهای مامان.
•حمید سلیمی
@Radio_chehraziii