داشتم توی خیابان راه می رفتم که به یادِ تو و پاییز سالی که همراهم بودی گریستم
شعر کوچه ی مشیری را زمزمه می کردم و به این فکر میکردم که تا به حال چند معشوقه پس از بوسه به جنابِ عاشق قولِ ماندن داده اند و بعد در بُهت رفته اند!
اما شعر به پایان رسید و اشک هایم خشکید
دیگر فرصت گریستن نداشتم و تو را که کنار دیگری دیدم نفس کشیدن را نیز از یاد بردم.
این شروع خوبی برای پاییز امسالم نبود ، تو حتی پس از رفتن به من رحم نمیکنی.
نامه ای کوچک میان برگ های زرد،زیر درختِ نارنج.
#هانیه_رئیسی
شعر کوچه ی مشیری را زمزمه می کردم و به این فکر میکردم که تا به حال چند معشوقه پس از بوسه به جنابِ عاشق قولِ ماندن داده اند و بعد در بُهت رفته اند!
اما شعر به پایان رسید و اشک هایم خشکید
دیگر فرصت گریستن نداشتم و تو را که کنار دیگری دیدم نفس کشیدن را نیز از یاد بردم.
این شروع خوبی برای پاییز امسالم نبود ، تو حتی پس از رفتن به من رحم نمیکنی.
نامه ای کوچک میان برگ های زرد،زیر درختِ نارنج.
#هانیه_رئیسی