+ خوبی.. ؟!
_ نمیدونم...
حالم اوکی نیس...
یهویی بهم ریختم...
نمیدونم چم شد... چی شنیدم... چی شد.... یهویی حالم دیگه اوکی نبود ولی...
الان خوب نیستم.... تو سرم حرف میزنن.... پچ پچ زیادیه...
انگار ی عالمه خاله زنک نشستن دور هم... بهم نگاه میکنن... تو گوش هم ازم حرف میزنن... نمیدونن میشنوم....
بچه ها هم سروصدا میکنن... دلم میخواد بزنمشون بلکه ساکت شن...
ذهنم شبیه ی کوچهی بن بست بی انتهاست...
کلی خونهی قدیمی و جدید داره... ولی پستوی ذهنم.. خونه ها قدیمی ان....
آدما رو مخن.. افکار قدیمی و رو مخ دارن...
البته آدمای محله ی بالانشین هم همچین آدمای روشن فکری نیستن...
شایدم هستن... شایدم دارن ادا درمیارن... نمیدونم...
حس میکنم هیچی از خودم نمیدونم...
سردرگم... کلافه... خسته...
_ نمیدونم...
حالم اوکی نیس...
یهویی بهم ریختم...
نمیدونم چم شد... چی شنیدم... چی شد.... یهویی حالم دیگه اوکی نبود ولی...
الان خوب نیستم.... تو سرم حرف میزنن.... پچ پچ زیادیه...
انگار ی عالمه خاله زنک نشستن دور هم... بهم نگاه میکنن... تو گوش هم ازم حرف میزنن... نمیدونن میشنوم....
بچه ها هم سروصدا میکنن... دلم میخواد بزنمشون بلکه ساکت شن...
ذهنم شبیه ی کوچهی بن بست بی انتهاست...
کلی خونهی قدیمی و جدید داره... ولی پستوی ذهنم.. خونه ها قدیمی ان....
آدما رو مخن.. افکار قدیمی و رو مخ دارن...
البته آدمای محله ی بالانشین هم همچین آدمای روشن فکری نیستن...
شایدم هستن... شایدم دارن ادا درمیارن... نمیدونم...
حس میکنم هیچی از خودم نمیدونم...
سردرگم... کلافه... خسته...