در ساختمان کناری یک جنازه است. انگار یک عده آدم نشستهاند دور میت. یکی آن میان دارد ضجه میزند.مدام از جنازه میخواهد بلند شود التماس میکند که میت چشمانش را باز کند برایش بخندد.میخواهم بگویم نمیشود هر قدر هم خواهش کند دو چشم بسته گشوده نمیشود.من خودم امتحان کردهام. اما صدایم گم شده.یک چیزی در پوست سرم لرزیدن گرفته. صدای یک دختر است اتش از دست دادن مادر به تنش افتاده. من این سوختن ها را می شناسم. لابد الان دست به قلبش گرفته. آتشدان است آنجا. دست و پایم میلرزد.پنجره را می بندم در بالکن را می بندم. در اتاق فرحان را میبندم ضجهها و هق هق ها از درز و دالان خانه به سویم هجوم می اورند. یکی دارد از قشنگی موهایش می گوید. مینشینم در کنج ترین گوشه خانه در تاریک ترین زاویه این ۵۰ متری.. دخترِ مادر مرده قشنگ مرثیه میخواند انگار یک عمر برای همچین روزی همچین ساعتی تمرین کرده است. من هم مرثیه خواندهام. برای پدرم برای مادرم اما نه ان جور که دلم می خواست.. نصف مرثیهها در دلم ماندهاند هنوز،هر از گاهی ردشان در نوشته هایم پیدا میشود. می آیند کلمات را به درد میکشند خیسشان میکنند و میروند.
زنها جیغ میکشند. انگار آمدهاند جنازه را کسی که تا چند ساعت قبل مادرشان بود را ببرند. از بند بند خانه صدا میریزد تو. برای اولین بار از تنهایی بیزار میشوم برای اولین بار دلم میخواهد بپرم توی خانه همسایه، تمام زندهها بریزند توی خانهام .اما جنازهها نه..مردهها نه.
خانه بوی قبرستان گرفته است. صداها اوج گرفتهاند.دختر دارد به کسی التماس میکند که کمی بیشتر بگذارند جنازه روی زمین بماند. خاطرِ تمام مرده هایم ریختهاند اینجا. هر جا را نگاه میکنم جنازه یکی دراز به دراز افتاده است. توی دلم هزار کبوتر را باهم سر بریدهاند. هزار کبوتر در دلم دارند جان میدهند تکان هزار کبوتر بی سر تنم را می لرزاند.. در دلم خون ریخته شده هزار کبوتر می جوشد. تا حوضچه گلویم بالا می آید از حوضچه گلویم پایین میدهمشان. همیشه این جور وقتها یک ادم خوش صدا هست که بلند بگوید: لا اله الا الله.. یکی که صدایش رسا است تا به تمام آن کوچه بفهماند مصیبت مهمانی آمده است.
خانه پر از جیغ و گریه میشود. میترسم جنازه بر دوش بیایند پیش من.صدا هر لحظه نزدیکتر میشود. می دوم سمت دستشویی.. هوا کش صداها را از گوشهایم میکشد خوش صدایی مرد جنازه بر دوش را لای پرههایش میگیرد و ریز ریز میکند.
صداها دور میشوند .. جنازه دور میشود .. ضجههای دخترِ مادر مرده دور میشود.. بعد از نیم ساعت؟یک ساعت؟ بیشتر از اینها؟ میآیم بیرون. قوت از پاهایم رفته است.لرزش از پوست سرم سرازیر شده تا کف پایم.هنوز هستند خاطرِ تمام مردههایم دراز به دراز افتادهاند. می نشینم وسط جنازهها. چشم نمیچرخانم دنبال پدر و مادرم. باید بنویسم..مینویسم تا مرثیه شود.. مینویسم تا اشک شود می نویسم تا صدای کلمات در بیاید آنقدر بلند که آدمهای ساختمان کناری فکر کنند جنازهای هم در ساختمان طاها است..متوفی پدرِ یک دخترِ... متوفی مادرِ یک دخترِ...
زنها جیغ میکشند. انگار آمدهاند جنازه را کسی که تا چند ساعت قبل مادرشان بود را ببرند. از بند بند خانه صدا میریزد تو. برای اولین بار از تنهایی بیزار میشوم برای اولین بار دلم میخواهد بپرم توی خانه همسایه، تمام زندهها بریزند توی خانهام .اما جنازهها نه..مردهها نه.
خانه بوی قبرستان گرفته است. صداها اوج گرفتهاند.دختر دارد به کسی التماس میکند که کمی بیشتر بگذارند جنازه روی زمین بماند. خاطرِ تمام مرده هایم ریختهاند اینجا. هر جا را نگاه میکنم جنازه یکی دراز به دراز افتاده است. توی دلم هزار کبوتر را باهم سر بریدهاند. هزار کبوتر در دلم دارند جان میدهند تکان هزار کبوتر بی سر تنم را می لرزاند.. در دلم خون ریخته شده هزار کبوتر می جوشد. تا حوضچه گلویم بالا می آید از حوضچه گلویم پایین میدهمشان. همیشه این جور وقتها یک ادم خوش صدا هست که بلند بگوید: لا اله الا الله.. یکی که صدایش رسا است تا به تمام آن کوچه بفهماند مصیبت مهمانی آمده است.
خانه پر از جیغ و گریه میشود. میترسم جنازه بر دوش بیایند پیش من.صدا هر لحظه نزدیکتر میشود. می دوم سمت دستشویی.. هوا کش صداها را از گوشهایم میکشد خوش صدایی مرد جنازه بر دوش را لای پرههایش میگیرد و ریز ریز میکند.
صداها دور میشوند .. جنازه دور میشود .. ضجههای دخترِ مادر مرده دور میشود.. بعد از نیم ساعت؟یک ساعت؟ بیشتر از اینها؟ میآیم بیرون. قوت از پاهایم رفته است.لرزش از پوست سرم سرازیر شده تا کف پایم.هنوز هستند خاطرِ تمام مردههایم دراز به دراز افتادهاند. می نشینم وسط جنازهها. چشم نمیچرخانم دنبال پدر و مادرم. باید بنویسم..مینویسم تا مرثیه شود.. مینویسم تا اشک شود می نویسم تا صدای کلمات در بیاید آنقدر بلند که آدمهای ساختمان کناری فکر کنند جنازهای هم در ساختمان طاها است..متوفی پدرِ یک دخترِ... متوفی مادرِ یک دخترِ...