تقديم به حضرت زهرا سلام اله عليها
مرا ببين و براي سفر شتاب مكن
بيا و بر سر من خانه را خراب مكن
تمام حرف دلت را غروب با من گفت
وَ شرح سرخي خود را چه خوب با من گفت
حضور سبز و پُر احساسِ زندگاني من
مَدار چرخش دستاسِ زندگاني من !
پس از تو ثانيه هايم به چنگ دستاس ا ست
وَ دانه هاي دلم زير سنگِ دستاس است
غريب و بی کس مظلوم و دل شكسته ، علي
هنوز هم به شفايت اميد بسته علي
فقط تويي كه ز تنهائي ام خبر داري
دلم به همره تو رفت ، همسفر داري !
مگر ز داغ پيمبر چِقَدر مي گذرد
كه باغ سبز تو را اين شبِ خزان بِبَرد ؟
مگر قرار نشد غمگسار من باشي ؟
در ميان معركه ها ذوا لفقار من باشي ؟
مگر نه قبلِ ورودم قيام مي كردي ؟
وَ گاه پيش تر از من سلام مي كردي ؟
ز جايْ خيز جواب سلام مي خواهم
نگاه نيمه تمامت ، تمام مي خواهم
نگاه ،بي رمق و دستِ، بي رمق آري
شباهتي چه صميمانه با شفق داري !
علي كه جز دَرِ خيبر ، ميان مُشت نداشت
به معركه زِرِهَش نيز ، هيچ پشت نداشت
ببين كه در دلِ او از غمت چه رخ داده
به زانُوان علي سخت لرزه افتاده
كسي نديده علي را كه در خروش رَوَد
وَ يا وسطِ مسجد النبي زِ هوشْ رَوَد !
پِيِ حوادث دوران علي هراسان نيست
ولي تصور داغ تو نيز آسان نيست !
تو روز آخر خود نيز كار مي كردي !
به كارِ منزل خود افتخار مي كردي !
تنور خانة تو گرمِ پختنِ نان بود
چقدر جان تو دلواپسِ يتيمان بود
ببين كه بي تو در اين كودكان تواني نيست
كناره سفرة نان ، اشتهايِ ناني نيست
به كودكانِ علي حرف مادرانه بزن
بيا به گيسوي دختر ، دوباره شانه بزن
براي زينب خود چاره كن كه دلْ خسته است
كه دختر است و به مادر ، هميشه وابسته است
كه دختر است و شب خويش را سحر نكند
اگر كه چادر مادر دمي به سر نكند
تو اي صبور كه ايثار را بپا كردي
وَ اول از همه ، همسايه را دعا كردي
نگويمت به من خسته اعتنايي كن
ز جايْ خيز به همسايه ها دعايي كن
مرو كه موج نيازم به راه مي افتد
پس از تو يوسف اشكم به چاه مي افتد
مرو كه چيني اين دل شكسته تر نشود
غريب خسته از اين شهر خسته تر نشود
هنوز نالة جانكاه تو ، به پشتِ در است
دلت از آتشِ آن روزِ خصم شعله ور است
منم ز روي تو شرمنده چون درآتش و دود
تو سوختي و علي ديد و باز صبر نمود
كه كاش مرغ دلي ناله در قفس نزند
زني ميانة آتش ، نَفَسْ نََفَسْ نزند
كه كاش شعله نيُفتد به باغِ پيرُهَنَشْ
بعيد نيست كه تاول زند تمام تنش
سخن اگر چه نگفتم ولي دلم پُر بود
نگاهِ من كه هميشه به خاكِ چادر بود
گِره به مُشت ، تو را مي زدند من ديدم
به قصد كشت تو را مي زدند و من ديدم
چنان زدند كه در آسمان طنين افتاد
كه گوشواره شكست و ، رُويِ زمين افتاد
علي دلير هزاران مصاف شمشير است
چگونه قاتل زهرا غلاف شمشير است ؟!
بيا كه مرگِ من از هجرت تو زود تر است
كه روزهاي من از بازويت كبود تر است
پس از فراق پيمبر چنين غمي زود است
بيا يتيمي اين كودكان كمي زود است
بيا صفا بده اي دوست ، آشيان مرا
بگير زيرِ پَرُ و بالْ ، مُرغَكانِ مرا
چگونه آنكه دل از آشيانه بر گيرد
كبوتران مرا زير بال و پر گيرد ؟
حسن قرار ندارد بيا قرارش باش
حسين مي رود از دست ، در كنارش باش
چگونه غم ننشيند به چهرة حسنت
كه خون تازه گُلْ انداخت رُويِ پيرُهنت !
كنون به پيكر ياست شقايق افتاده
بيا ببين كه حسينت به هق هق افتاده
تو مي روي و حسن مي شود كبود از زهر
تو مي روي و حسين تو مي رود از شهر
تو مي روي و حسين تو كربلا برود
تنش به خاك و سرش روي نيزه ها برود
خبر دهند كه در خيمه آتشي برپاست
كه مثل آتشِ آن روز، قاتل زهراست
خبر دهند كه خصم تو وحشيانه رُبود
لباسهاي قشنگي كه دستْ بافِ تو بود
قرار بعديِ من با تو اي پناه حسين
كنار پيكر بي سر به قتلگاه حسين
من و تو در پی آن راه دور پیش همیم
پس از زيارت سَرِ در تنور پيش هميم
جواد محمد زمانی
@mahbobekhoda