استاد معظمی عزیزم
سلام
خواب دیشبم و هذیانهایی که به محض بیدارشدنم نوشتم، دلتنگیام برای شما را به اوج رساند. چند سال است شما را ندیدهام؟
دوست ندارم بشمارم. اندوهگین و حسرتزدهام میکند.
خوابم؟ دلهرهآور بود. در صحنهای از آن، مردی به کودکی ۵ ساله تجاوز میکرد. من شاهد ماجرا بودم اما ترسیدم و گریختم. بیدار که شدم، تف و لعنتی بود که نثار خودم میکردم. چرا مداخله نکردم؟ چرا به کسی خبر ندادم؟ چرا به داد کودک نرسیدم؟
آنقدر این حرفها توی سرم وول خورد که آن شطحیات را توی
یادداشتهای روزانهام نوشتم و این نامه را برای شما.
هر وقت به شما فکر میکنم چشمهایم پر از اشک میشود. شما مادر من بودید. مادری که برخلاف والدینم معتقد بود من برای «قضاوت» و «وکالت» حیفم.
چقدر آن دوسال کار در کلینیک حقوقی و حظ دیدار شما معرکه بود. هنوز هم به عنوانِ «رؤیاییترین سالهای شغلیام» از آن یاد میکنم.
رفتن به نقاط آسیبخیز تهران، مشاور حقوقی و مددکاری برای قشر کمدرآمد، حضور در جلسات دادگاه، تلاش برای کاری اثربخش در کانون اصلاح و تربیت، کارگاه فن مذاکره، لایحهنویسی، کارگروهی...
حتی نوشتن اینها اشکم را در میآورد. چرا امثال ما را نمیخواهند استاد؟ چرا چشم دیدن کلینیک و کارهای نو را نداشتند؟ چرا شما را با آن ذهن خلاق و منش انسانیتان کلافه کردند؟ چه شد که حتی از دیدارتان محروم شدیم؟
دلم میخواهد تا شب «چرا» بنویسیم و برای بیجوابی زار بزنم.
دلم برای چهرهی مهربان، صدای دلنشین و آن ابهت زنانهیتان تنگ شده استاد.
کاش وطن جای بهتری برای ماندن و ساختن بود.
کاش حسرت این آرزوهای خرد را بر دلمان نمیگذاشتند.
همین که بشود شما را دید. حتی اگر نگذارند طرحهای نو برای «اصلاح و درمان مجرمان» اجرا کنیم.
کاش استاد شهلا! کاش...
با احترام
مریمی که دیگر نای نالیدن ندارد
۱٠ اسفند ۱۴٠۲ | تهران
پن: شهلا معظمی، دکتری حقوق جزا و جرمشناسی، استاد پیشکسوت دانشگاه تهران که چندسالی است مهاجرت کردهاند.
✍🏼 مریم کشفی
➡️
@maryamkashfi290#نامه_نگاری