📢ما فرزندانِ محمود هستیم
@matikandastan
مهدی یزدانیخرم: چهارم دیماه سالروز تولد احمد محمودِ نویسنده است؛ نامی که طنینِ بلندش را رسانده به روزگار ما علیرغم ممنوعیت درخشانترین رمانش، «همسایهها» . این طنین بلند در تمام سالهایی که او فروتنانه در حصری خانگی بود انگار و کتابهایش کم و سخت منتشر میشدند خود را به مخاطبان چند نسل رساند حتا بعدِ مرگِ نویسنده محصور در اولِ دهه هشتاد. اینکه محمود که بود و چه کرد در ساختارِ رماننویسی ایران، اینکه چه ساخت و کجا ناموفق بود امری است علیحده و مثلِ هر داستاننویسِ دیگری. اما او در زمانه افسردگی، «آناتومی بلاهت و افسردگی» نشد. با تمامِ جانش از افسردگی گریخت و حتا در روزهای آخر عمرش که ریهاش دیگر نایِ جنبیدن نداشت، سرخوشانه سیگارش را روشن میکرد و سخن میگفت. احمد محمود چنین بود که تبدیل شد به حافظه جمعی ما شاید، به داستاننویسی که نسلهای گوناگون میخوانندش با ذائقههای سیاسی مختلف. او «کهنه» نشد مثل بسیاری نویسندگانِ همنسلش و انگار نوتر میشود هرچه از زمانهاش دورتر میشویم. چنین است که محمود «خاص» میشود و یگانه. مسیری که برای نوشتن میپیماید منحصربهفرد میشود و دُردانه. مشقتِ نویسندهبودن در فضایی که نویسندگان گاه باید افسرده، خودشیفته، پر مدعا و گاه پر نفرت باشند، او را آبدیده کرد. محمود به خود حق افسردگی نداد، درحالیکه مستحقش بود. از ششدر ایام که بر او بستند نهراسید هرچند رنج مالی و معنوی بسیار درک کرد و نفسش تنگ شد. و همین است که داستاننویسی چون او را که تکهای از رئالیسم قصهگوی ایرانی است بارورتر از بسیاری از همنسلانش میکند و مقابل روی ما قرار میدهد. مردی همیشه در تبعید که در شرق تهران زیست و در انتهای غربش در خاک شد. از جنوب آمد و در شمال چهره شد. گویا به صلیب کشیده شد بر این چلیپای وطنی تا رنج نوشتن در این خاک را بر جانِ خود سزاوار و روا دارد مگر راهی باز شود به آینده، به افقی که محمود به آن باور داشت، که اگر نمیداشت «درختِ انجیر معابد» را نمینوشت. و این است روزگار مرد مصلوب ادبیات ما که فروتنانه و با لبخند از بالای صلیبش به ما مینگرد و لبخند میزند. و چنین است که محمود هر سال نو به نو متولد میشود و میزید و ما را اعتلا میدهد با کلماتش، با احمد محمودبودنش. (منبع: روزنامه شهرآرا)
@matikandastan
@matikandastan
مهدی یزدانیخرم: چهارم دیماه سالروز تولد احمد محمودِ نویسنده است؛ نامی که طنینِ بلندش را رسانده به روزگار ما علیرغم ممنوعیت درخشانترین رمانش، «همسایهها» . این طنین بلند در تمام سالهایی که او فروتنانه در حصری خانگی بود انگار و کتابهایش کم و سخت منتشر میشدند خود را به مخاطبان چند نسل رساند حتا بعدِ مرگِ نویسنده محصور در اولِ دهه هشتاد. اینکه محمود که بود و چه کرد در ساختارِ رماننویسی ایران، اینکه چه ساخت و کجا ناموفق بود امری است علیحده و مثلِ هر داستاننویسِ دیگری. اما او در زمانه افسردگی، «آناتومی بلاهت و افسردگی» نشد. با تمامِ جانش از افسردگی گریخت و حتا در روزهای آخر عمرش که ریهاش دیگر نایِ جنبیدن نداشت، سرخوشانه سیگارش را روشن میکرد و سخن میگفت. احمد محمود چنین بود که تبدیل شد به حافظه جمعی ما شاید، به داستاننویسی که نسلهای گوناگون میخوانندش با ذائقههای سیاسی مختلف. او «کهنه» نشد مثل بسیاری نویسندگانِ همنسلش و انگار نوتر میشود هرچه از زمانهاش دورتر میشویم. چنین است که محمود «خاص» میشود و یگانه. مسیری که برای نوشتن میپیماید منحصربهفرد میشود و دُردانه. مشقتِ نویسندهبودن در فضایی که نویسندگان گاه باید افسرده، خودشیفته، پر مدعا و گاه پر نفرت باشند، او را آبدیده کرد. محمود به خود حق افسردگی نداد، درحالیکه مستحقش بود. از ششدر ایام که بر او بستند نهراسید هرچند رنج مالی و معنوی بسیار درک کرد و نفسش تنگ شد. و همین است که داستاننویسی چون او را که تکهای از رئالیسم قصهگوی ایرانی است بارورتر از بسیاری از همنسلانش میکند و مقابل روی ما قرار میدهد. مردی همیشه در تبعید که در شرق تهران زیست و در انتهای غربش در خاک شد. از جنوب آمد و در شمال چهره شد. گویا به صلیب کشیده شد بر این چلیپای وطنی تا رنج نوشتن در این خاک را بر جانِ خود سزاوار و روا دارد مگر راهی باز شود به آینده، به افقی که محمود به آن باور داشت، که اگر نمیداشت «درختِ انجیر معابد» را نمینوشت. و این است روزگار مرد مصلوب ادبیات ما که فروتنانه و با لبخند از بالای صلیبش به ما مینگرد و لبخند میزند. و چنین است که محمود هر سال نو به نو متولد میشود و میزید و ما را اعتلا میدهد با کلماتش، با احمد محمودبودنش. (منبع: روزنامه شهرآرا)
@matikandastan