💠بدیل راهبرد وحدت چه میتواند باشد؟💠
👤حمید عظیمی
چند سالیست ایام هفتۀ وحدت که نزدیک می شود در کنار بازتولید گفتمان رسمی موجود، برآمدن خرده گفتمان هایی را در نقد پروژۀ وحدت اسلامی مشاهده می کنیم. به نظر می رسد فضای عمومی نخبگان جهت تغییر رویکرد آماده است و رقابتی سخت میان آلترناتیوهای ایجابی گفتمان موجود، پیش روست. در این شرایط مستعدِ طرحهای نو بد نیست مختصری از ایدۀ «دیپلماسی مذهبی» بگوییم.
نخست لازم است توجه کنیم این رویکرد عمدتا در نقد یک ویژگی مشترک میان پروژۀ وحدت مذاهب و دیگر رقیب مهم آن یعنی سکولاریزاسیون است. وصول به هدف این دو پروژه از رهگذر تغییر در سرشت یا صورت مذاهب بوده است و به تناسب مقاومت مذاهب در مقابل مرززدایی از خود، این حرکت ها نیز عقیم مانده اند. هر دوی این مسیرها در حقیقت انحلال صورت مسئلۀ مذاهب است. یکی تلاش میکند مذاهب را ترکیب نموده و دیگری در پی امحاء حقیقت معطوف به قدرت آنهاست.
حال گمانمان بر این است که جز دستکاری نفس مذاهب راه های دیگری نیز برای فروکاستن از آثار منفی رقابت میان فرقه ای وجود دارد. دسته ای از این راه حل ها را باید در نگره ای جست که ما آن را نگاه نهادی به مسائل مذاهب می خوانیم. اینجا دیگر مسئله نه مضمون فرَق که ساختار آن و نسبت این ساختار با دیگر کلان ساختارهای اجتماعی است.
به بیان دیگر فارغ از اینکه معتقدات مذهبی چه باشد مسائلی چون میزان تمرکزگرایی در سازمان آن یا نحوۀ رابطۀ نهادی آن با قدرت می تواند نقشی تعیین کننده در نحوۀ تعامل آن با دیگر مذاهب بازی کند.
همانطور که واحدهای سیاسی نمی توانند بدون نهادسازی، تعاملات خارجی خود را تنظیم کنند، هویت های مذهبی نیز تا زمانی که گرفتار تسلط دین تودگانی و سازمان نایافته اند در ترسیم یک فرایند حل اختلاف و خلق مصالح مشترک دچار خلل خواهند بود. تفاهم با هویت هایی اجتماعی که خود تفاهم درونی نداشته و نتوانسته اند تعامل جمعی خود را بر نظمی استوار کنند بسیار مشکل است؛ اگر محال نباشد!
نوعا در تخاطب با چنین جوامعی تنها بر ابزارهای پرهزینۀ ارتباط جمعی و رسانه های عمومی می توان تکیه کرد. با این حال محصول چنین الگوی پرمئونهای نمی تواند زود بازده باشد. لختی توده ها باعث می شود همزمان سرعت حصول تفاهم و فروپاشی آن کم شود. در مقابل توافق با یک نهاد می تواند در ساعتی حاصل شود و تا سقفی نامحدود پایدار بماند.
چالش دومی که در برابر اقدامات متقابل نهادهای مذهب ظاهر می شود ماهیت تعهدگریز پدیدارهای تئولوژیک است. رفتارهای منبعث از مذهب به دلیل تقدس ذاتیشان می تواند فراتر از حرمت تعهدات برون دینی تلقی شوند. به این علت عقود بینامذهبی حدوثا و بقائا دچار چالشهای تئوریک اند. برای تحقق دیپلماسی مذهبی اولا باید پاسخ داد که بر اساس مبانی مذاهب امکان تعهدی نسبت به یک رفتار دینی چقدر پذیرفته است. سوال دیگر این خواهد بود که به فرض حصول عقدی، به چه میزان در مقابل تعارض های نوپدید درون مذهبی پایدار و مضمن خواهد بود.
این سوالات به خصوص از این جهت مهم اند که گام های متقابل مذاهب عموما نمی توانند به شکل پایاپای و فوری انجام شوند. لذا در طراحی این اقدامات شاید مهمترین گام ابداع مکانیسم های تئوریک و عملی اعتمادسازی باشد. در واقع بدون علاج این مشکل بهترین ایده های همکاری دیپلماتیک نیز خاصیت خود را از دست خواهند داد.
دست آخر توجه داریم که گزینش مفهوم دیپلماسی به جای مفاهیمی همچون صلح و رواداری و وحدت، در گریز از وقوع در داوری های هنجاری است. این رویکرد تاکیدی است بر این معنا که ما در مورد یک «گزینه» سخن می گوییم نه ارزش مطلق.
با انکار مزایای جنگ نمی توان مانع آن شد. همچنان که پررنگ ساختن تصنعی عناصر وحدتی دین در برابر مفاهیم نزهتی آن همچون برائت و انکار منکر، دیگر نمی تواند مثمر باشد. آنچه عملی است نه سخنان شعارگونه و ترویج ارزش های مطلق، که روشن کردن مرز مطلوباتیست که ارزش جنگ دارند با مطلوباتی که می توان با ابزارهای نرم به دست آورد.
🔸🔸🔸
(https://attach.fahares.com/C7Cg1ie6rBMAljJmFBJt4A==)
_________
@mersadcss©
👤حمید عظیمی
چند سالیست ایام هفتۀ وحدت که نزدیک می شود در کنار بازتولید گفتمان رسمی موجود، برآمدن خرده گفتمان هایی را در نقد پروژۀ وحدت اسلامی مشاهده می کنیم. به نظر می رسد فضای عمومی نخبگان جهت تغییر رویکرد آماده است و رقابتی سخت میان آلترناتیوهای ایجابی گفتمان موجود، پیش روست. در این شرایط مستعدِ طرحهای نو بد نیست مختصری از ایدۀ «دیپلماسی مذهبی» بگوییم.
نخست لازم است توجه کنیم این رویکرد عمدتا در نقد یک ویژگی مشترک میان پروژۀ وحدت مذاهب و دیگر رقیب مهم آن یعنی سکولاریزاسیون است. وصول به هدف این دو پروژه از رهگذر تغییر در سرشت یا صورت مذاهب بوده است و به تناسب مقاومت مذاهب در مقابل مرززدایی از خود، این حرکت ها نیز عقیم مانده اند. هر دوی این مسیرها در حقیقت انحلال صورت مسئلۀ مذاهب است. یکی تلاش میکند مذاهب را ترکیب نموده و دیگری در پی امحاء حقیقت معطوف به قدرت آنهاست.
حال گمانمان بر این است که جز دستکاری نفس مذاهب راه های دیگری نیز برای فروکاستن از آثار منفی رقابت میان فرقه ای وجود دارد. دسته ای از این راه حل ها را باید در نگره ای جست که ما آن را نگاه نهادی به مسائل مذاهب می خوانیم. اینجا دیگر مسئله نه مضمون فرَق که ساختار آن و نسبت این ساختار با دیگر کلان ساختارهای اجتماعی است.
به بیان دیگر فارغ از اینکه معتقدات مذهبی چه باشد مسائلی چون میزان تمرکزگرایی در سازمان آن یا نحوۀ رابطۀ نهادی آن با قدرت می تواند نقشی تعیین کننده در نحوۀ تعامل آن با دیگر مذاهب بازی کند.
همانطور که واحدهای سیاسی نمی توانند بدون نهادسازی، تعاملات خارجی خود را تنظیم کنند، هویت های مذهبی نیز تا زمانی که گرفتار تسلط دین تودگانی و سازمان نایافته اند در ترسیم یک فرایند حل اختلاف و خلق مصالح مشترک دچار خلل خواهند بود. تفاهم با هویت هایی اجتماعی که خود تفاهم درونی نداشته و نتوانسته اند تعامل جمعی خود را بر نظمی استوار کنند بسیار مشکل است؛ اگر محال نباشد!
نوعا در تخاطب با چنین جوامعی تنها بر ابزارهای پرهزینۀ ارتباط جمعی و رسانه های عمومی می توان تکیه کرد. با این حال محصول چنین الگوی پرمئونهای نمی تواند زود بازده باشد. لختی توده ها باعث می شود همزمان سرعت حصول تفاهم و فروپاشی آن کم شود. در مقابل توافق با یک نهاد می تواند در ساعتی حاصل شود و تا سقفی نامحدود پایدار بماند.
چالش دومی که در برابر اقدامات متقابل نهادهای مذهب ظاهر می شود ماهیت تعهدگریز پدیدارهای تئولوژیک است. رفتارهای منبعث از مذهب به دلیل تقدس ذاتیشان می تواند فراتر از حرمت تعهدات برون دینی تلقی شوند. به این علت عقود بینامذهبی حدوثا و بقائا دچار چالشهای تئوریک اند. برای تحقق دیپلماسی مذهبی اولا باید پاسخ داد که بر اساس مبانی مذاهب امکان تعهدی نسبت به یک رفتار دینی چقدر پذیرفته است. سوال دیگر این خواهد بود که به فرض حصول عقدی، به چه میزان در مقابل تعارض های نوپدید درون مذهبی پایدار و مضمن خواهد بود.
این سوالات به خصوص از این جهت مهم اند که گام های متقابل مذاهب عموما نمی توانند به شکل پایاپای و فوری انجام شوند. لذا در طراحی این اقدامات شاید مهمترین گام ابداع مکانیسم های تئوریک و عملی اعتمادسازی باشد. در واقع بدون علاج این مشکل بهترین ایده های همکاری دیپلماتیک نیز خاصیت خود را از دست خواهند داد.
دست آخر توجه داریم که گزینش مفهوم دیپلماسی به جای مفاهیمی همچون صلح و رواداری و وحدت، در گریز از وقوع در داوری های هنجاری است. این رویکرد تاکیدی است بر این معنا که ما در مورد یک «گزینه» سخن می گوییم نه ارزش مطلق.
با انکار مزایای جنگ نمی توان مانع آن شد. همچنان که پررنگ ساختن تصنعی عناصر وحدتی دین در برابر مفاهیم نزهتی آن همچون برائت و انکار منکر، دیگر نمی تواند مثمر باشد. آنچه عملی است نه سخنان شعارگونه و ترویج ارزش های مطلق، که روشن کردن مرز مطلوباتیست که ارزش جنگ دارند با مطلوباتی که می توان با ابزارهای نرم به دست آورد.
🔸🔸🔸
(https://attach.fahares.com/C7Cg1ie6rBMAljJmFBJt4A==)
_________
@mersadcss©