دستاش مشت شده بود و به تصویر خودش تو ایینه زل زده بود
بدنش از روی انقباض زیاد میلرزید و چشماش به قرمزی میزد
شاید رنگ قرمزیه خون تو چشماش تنها تنوع رنگیه زندگیش بود
دیگه چیزی هم باقی مونده بود تا براش زندگی کنه ؟
شاید تا الان با امید سعی میکرد هر روز و نفس بکشه
ولی فایده ایم داشت ؟
انگار هر چی که بیشتر میدویید بیشتر بهش ثابت میشد که ی بازندست
اینکه به هر دری زده بود و بازم به بن بست رسیده بود فقط براش ی معنا داشت
اون از اولشم بین دیوارای بسته گیر افتاده بوده ..
بدنش از روی انقباض زیاد میلرزید و چشماش به قرمزی میزد
شاید رنگ قرمزیه خون تو چشماش تنها تنوع رنگیه زندگیش بود
دیگه چیزی هم باقی مونده بود تا براش زندگی کنه ؟
شاید تا الان با امید سعی میکرد هر روز و نفس بکشه
ولی فایده ایم داشت ؟
انگار هر چی که بیشتر میدویید بیشتر بهش ثابت میشد که ی بازندست
اینکه به هر دری زده بود و بازم به بن بست رسیده بود فقط براش ی معنا داشت
اون از اولشم بین دیوارای بسته گیر افتاده بوده ..