افسونگر؛


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


روزی که کم‌ترین سرود بوسه است و هر انسان
برای هر انسان برادری‌ست.
https://t.me/BluChtBot?start=63aea900b1d9aa818449

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


45?
جوین شدید تگ بدید با دوتا اکانت بیام پیشتون


.


Репост из: 𝖭𝗎𝗆𝖻℡
فورکنین چنلاتون زیرش عدد بگین پروموت کنم براتون ممبر بیاد.
برسیم به 2121?
جوین نیستی فورنکن.


Репост из: пулеметный
فور کن پست مشخص کن فور کنم ویو و جذب بگیری🤍❄️
-جوین نباشی نمیزارمت.


Репост из: マネル
فورکنید؛ پین‌ چنلتون فور کنم.


پارتی بازی اجوشی؟؟؟!


Репост из: لـ‌مـۄنـد ؛
‍ با فور کردن این پیام من به سرزمین شما میام
مطابق با وایب چنلتون :
بهتون عکس AI تقدیم کنم
از بین kiss/kill انتخاب کنم
میگم وایب کدوم آیدل رو میدید
بهتون از کتاب وحشی بافقی شعر تقدیم کنم
و در آخر بهتون دیالوگ از فیکشن وایب بدم

برسیم به 75؟
زیاده چنل ها ماهک های من
لطف صبور باشید
تا ۹ میزارم


کنار ساحل غرق در تفکرات و افکارم بودم.
خورشید داشت طلوع میکرد؛برای دیدن اون تمام شب رو منتظر بودم،تمام شب درحال گوش دادن به اهنگ هایم بودم در انتظار پایان اخرین اهنگ؛تکراری برای اهنگ ها و دادن فرصتی دوباره بهشون...گوش ها و سرم پر بودن از صدای افراد مختلف،همه رو میشناختم و حضورشون رو در کنار خودم احساس میکردم اما من تنها بودم.در خودم گم شده بودم کنترل شخصیت هایم را از دست داده بودم همه جا را غوغا فرا گرفته بود؛در این حین با یکی از خودم فکر میکردم کاش یکی بیاید و مرا با خود ببرد یا نویسنده مرا پاک کند، یا یکی بیاید که مرا یکی کند از چندتا بودن خسته بودم.انتظار میکشیدم.
انتظار کار همیشگیه من بود حالا هم برایم یک عادت روزانه محسوب میشد؛دگر توانایی تنها انتظار کشیدن را از دست داده بودم،چرا خورشید طلوع نمیکرد!؟
دیوانه وار به سمت دریا دویدم فریاد زدم انقدری ادامه میدهم که به عمق دردهایم نفوذکنی...
با هر قدم بیشتر فرو میرفتم، با هر موج بیشتر زیر پایم خالی میشد، موج ها قوی تر میشدند،تا گردن زیر آب بودم؛به اسمان نگاه کردم حال خورشید کامل شده بود:
_حیف باشد غوغای رنگ های در هم امیخته ی خورشید را ندیدم.
موج عظیم و ناگهانی ای مرا فرا گرفت،
تکانم داد و مرا در خود حل کرد،باز هم انتظار کشیدم تا مرا نجات دهد چشمانم در حال بسته شدن بود که یکی از من ها بلند در تفکراتم گفت:
اگر تو اقیانوس ارام بودی،چرا بجای تسکین درد هایم مرا بلعیدی؟
پایان من و خاموشی...






در طی لحظات زندگی ناچیزم سه چیز را به خوبی با پوست استخوان زندگی کردم:
1_همه ما برابر بودیم تا زمانی که برابرتر ها به زمین آمدند.
2_کلمات به وسیله زمان محدود هستند و اعتماد کردن به چند کلمه محدود شده بی عقلی محض است.
3_انسان افریده شده است تا سفره خویش رو با خون رنگین کند.




وارونگی چیز عجیبه و تازگیا منم گرفتارش شدم ،
مثل استخوان شکسته ای که از چرخه ترمیم محروم شده درد میکشم و حق اعتراض کردن ندارم
اگر اعتراض کنم تبدیل به یه هیولای سرکش میشم و اگر نکنم به خودم و روح درونم خیانت کردم
این منو به فکر فرو میبره ، کدوم بدتره؟زندگی کردن مثل یه هیولا یا مردن مثل یه انسان خوب؟!








ماهکم بافنده ای ماهر بود
چنان چشمانم را به گیسوانش بافته بود که گویی حیاتم به ابریشم میان موهایش وابسته بود
روزی در آن روزها جوری برید نفسم را که انگار نه انگار فقط گیسوانش را کوتاه کرده بود
ز او پرسیدم : به یاد داری؟ آن روزی که باران بهاری بر ابریشم هایت بوسه میزد و من مسحور براقی و بوی بهشتی آن بودم؟برایم بگو جان من ، مگر به عشق میان دو عاشق دلخسته قسم نخوردی که هیچگاه دلیل نفس هایم را به باد نخواهی داد؟!
پاسخ داد : مرتو فقط چیزی را میپرستت که کامل آن را تصاحب نکرده است ، راستش را بخواهی از پرستش شدن توسط تو ترسیدم!


در کوچه پس کوچه های ذهن به دنبال خویش گشتم ،
اما انگار منی وجود ندارد!




جانم اسیر چشمانش بود
و او ناخدای گردانی دگر
وای بر تو ای ناخدا
چند اسیر در اشیانه چشمانت لانه کرده اند؟!

Показано 20 последних публикаций.

37

подписчиков
Статистика канала