بغض راه نفسشو بسته بود و میدونست قرار نیست چیزی درست بشه
میخواست فریاد بزنه اما نمیتونست
فقط رو به رفیقش لب زد : هی هنوزم زندگی قشنگیاشو داره
رفیقش دیگه از اینکه صداش درنمیومد خسته شده بود
روبروش وایساد و داد زد : نمیخوای دردتو به یکی بگی؟
نگاه خستشو بهش دوخت و با همون بغض و لبهای خشک شده حرف زده
+چرا باید از دردام بگم وقتی هیچکس قرار نیست بهشون اهمیت بده؟
میخواست فریاد بزنه اما نمیتونست
فقط رو به رفیقش لب زد : هی هنوزم زندگی قشنگیاشو داره
رفیقش دیگه از اینکه صداش درنمیومد خسته شده بود
روبروش وایساد و داد زد : نمیخوای دردتو به یکی بگی؟
نگاه خستشو بهش دوخت و با همون بغض و لبهای خشک شده حرف زده
+چرا باید از دردام بگم وقتی هیچکس قرار نیست بهشون اهمیت بده؟