💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕
#پارت_سه_مــيــــم_نـــونــ^.^
سه روز از رابطمون میگذشت انقدر همه چی خوب پیش میرفت.
دور از همه ای تصورات غلطم ولی بازم ته دلم یه چی میگف امیدوار نباش!
از خواب بیدار شدم ساعت ۷ بود هچکی جز منو دختر عموم خونه نبود.
انقد که خوابیده بودم کسل شده بودم.
رفتم یه دوش گرفتم وقتی برگشتم دیدم هنو دختر عمو جانمون خوابه. گفتم:چاره ای نیست باس خودم یه چی درس کنم واسه دوتامون.
سمت یخچال رفتم نمیدونستم چی
درس کنم.
چقد دلم برا غذاها مامان تنگ شده بود حالا چند روزی که نیست باید خودم غذا درس میکردم.
یه بسته گوشت دراوردم.
شروع کردم به درست کردن بریون!
وقتی آماده شد دستامو شستم که سفره رو بچینم خانم خانما رو هم از خواب بیدار کنم.
اومدم به سمت اتاق برم دیدم سرش تو گوشیه قیافش چقد شبی جن زده ها بود.
منو دید گفت:عه بیداری تو
گفتمش:خسته نباشی
حالا پاشو برو صورتتو بشور بیا یکم غذا بخوری جون بگیری.
رفتم سمت حال سفره گذاشتم نشستم منتظرش.
اومد غذا خوردیم سفره رو جمع کردیم. رفتیم سمت اتاق طبق عادت این چند روز دراز کشیدیم و گوشیامونو گرفتیم.
وارد واتساپ شدم.
از پنج نفر پیام داشتم.
اول پیام نفسکش خوندم نوشته بود:سلام خوبی دارم میرم بیرون برگشتم خبرت میکنم.
منم جواب دادم:باشه منتظرم
بعد صفحه مامان باز کردم که کلی پیام داده بود نوشته بود:سلام خوبی دختر کجایی نکنه خوابی بیدار شووو
براش نوشتم:سلام ننه منک بیدارم شما کجاین کی برمیگردین؟
بقیه پیامامم خوندم و جوابشون دادم.
بعدش رفتم اینستا چرخیدم ببینم چهخبره؟
به دختر عموم گفتم :پاشو بیا آهنگ بزاریم یکم برقصیم حوصلم پوکید از این گوشی هیچیم نداره.
اونم خدا خواسته بلند شد هنو اهنگ نذاشته بودم هعی قر میداد.
آهنگ گذاشتیم و مشغول دیونه بازیا همیشگیامون شدیم! حواسمونم به ساعت نبود یهو یاد نفسکش افتادم تو دلم گفتم شاید پیام داده! (نفسکش:اسمی بودکه از میم تو گوشیم سیو کرده بودم)
حدسم درست بود دوتا پیام ازش داشتم با ذوق وارد صفحه چتش شودم.
نوشته بود:بزار رابطه رو تموم کنیم خداحافظ.
همونجا کل ذوقم به بغض تبدیل شد.
نمیدونستم چند مین تو حال خودم نبودم تو یه عالم دیگه بودم
دستام دیگه جون نداشتن حتی زبونم بند اومده بود نمیتونستم دختر عموم صدا کنم گوشی از دستم افتاد زمین که صدایی بدی رو تو فضا ایجاد کرد.
دختر عموم با صدایی گوشی سمتم دوید.
با تعجب بهم گفت: چیشده چته چرا قیافت ایطوریه؟
به سمت گوشیم که رو زمین بود رفت و پیامارو دید.
هرچی از دهنش بیرون اومد حوالش کرد.
با فش و جیغاش به خودم اومدم گوشیو ازش گرفتم باز چشم به پیاما افتاد آرزوهام یکباره نابود شدن!
چند تا پیام براش فرستادم ولی حتی به خودشم زحمت نداد صفحمو باز کنه و پیامارو سین کنه.
همینطور دختر عموم باهم حرف میزد و دلداریم میداد و فشش میداد اصلا حواسم به هیچ جا نبود.
سرمو گذاشتم رو بالشت چشامو بستم.
حس کردم کسی پیشم نشسته نگاهی تو چشاش انداختم گفت:بیا پیام داده
دیگه حتی ذوق نداشتم پیاماشو بخونم کاش میگف شوخی کردم ولی اگه شوخیم بود خیلی شوخی بیمزه ای بود.
وارد صفحش شدم نوشته بود: هیچی نشده اتفاقیم نیفتاده همینطوری!
جواب اون پیامایی که من داده بودم بش این دو کلمه نبود.
@mimnon_97💍💕
💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕
#پارت_سه_مــيــــم_نـــونــ^.^
سه روز از رابطمون میگذشت انقدر همه چی خوب پیش میرفت.
دور از همه ای تصورات غلطم ولی بازم ته دلم یه چی میگف امیدوار نباش!
از خواب بیدار شدم ساعت ۷ بود هچکی جز منو دختر عموم خونه نبود.
انقد که خوابیده بودم کسل شده بودم.
رفتم یه دوش گرفتم وقتی برگشتم دیدم هنو دختر عمو جانمون خوابه. گفتم:چاره ای نیست باس خودم یه چی درس کنم واسه دوتامون.
سمت یخچال رفتم نمیدونستم چی
درس کنم.
چقد دلم برا غذاها مامان تنگ شده بود حالا چند روزی که نیست باید خودم غذا درس میکردم.
یه بسته گوشت دراوردم.
شروع کردم به درست کردن بریون!
وقتی آماده شد دستامو شستم که سفره رو بچینم خانم خانما رو هم از خواب بیدار کنم.
اومدم به سمت اتاق برم دیدم سرش تو گوشیه قیافش چقد شبی جن زده ها بود.
منو دید گفت:عه بیداری تو
گفتمش:خسته نباشی
حالا پاشو برو صورتتو بشور بیا یکم غذا بخوری جون بگیری.
رفتم سمت حال سفره گذاشتم نشستم منتظرش.
اومد غذا خوردیم سفره رو جمع کردیم. رفتیم سمت اتاق طبق عادت این چند روز دراز کشیدیم و گوشیامونو گرفتیم.
وارد واتساپ شدم.
از پنج نفر پیام داشتم.
اول پیام نفسکش خوندم نوشته بود:سلام خوبی دارم میرم بیرون برگشتم خبرت میکنم.
منم جواب دادم:باشه منتظرم
بعد صفحه مامان باز کردم که کلی پیام داده بود نوشته بود:سلام خوبی دختر کجایی نکنه خوابی بیدار شووو
براش نوشتم:سلام ننه منک بیدارم شما کجاین کی برمیگردین؟
بقیه پیامامم خوندم و جوابشون دادم.
بعدش رفتم اینستا چرخیدم ببینم چهخبره؟
به دختر عموم گفتم :پاشو بیا آهنگ بزاریم یکم برقصیم حوصلم پوکید از این گوشی هیچیم نداره.
اونم خدا خواسته بلند شد هنو اهنگ نذاشته بودم هعی قر میداد.
آهنگ گذاشتیم و مشغول دیونه بازیا همیشگیامون شدیم! حواسمونم به ساعت نبود یهو یاد نفسکش افتادم تو دلم گفتم شاید پیام داده! (نفسکش:اسمی بودکه از میم تو گوشیم سیو کرده بودم)
حدسم درست بود دوتا پیام ازش داشتم با ذوق وارد صفحه چتش شودم.
نوشته بود:بزار رابطه رو تموم کنیم خداحافظ.
همونجا کل ذوقم به بغض تبدیل شد.
نمیدونستم چند مین تو حال خودم نبودم تو یه عالم دیگه بودم
دستام دیگه جون نداشتن حتی زبونم بند اومده بود نمیتونستم دختر عموم صدا کنم گوشی از دستم افتاد زمین که صدایی بدی رو تو فضا ایجاد کرد.
دختر عموم با صدایی گوشی سمتم دوید.
با تعجب بهم گفت: چیشده چته چرا قیافت ایطوریه؟
به سمت گوشیم که رو زمین بود رفت و پیامارو دید.
هرچی از دهنش بیرون اومد حوالش کرد.
با فش و جیغاش به خودم اومدم گوشیو ازش گرفتم باز چشم به پیاما افتاد آرزوهام یکباره نابود شدن!
چند تا پیام براش فرستادم ولی حتی به خودشم زحمت نداد صفحمو باز کنه و پیامارو سین کنه.
همینطور دختر عموم باهم حرف میزد و دلداریم میداد و فشش میداد اصلا حواسم به هیچ جا نبود.
سرمو گذاشتم رو بالشت چشامو بستم.
حس کردم کسی پیشم نشسته نگاهی تو چشاش انداختم گفت:بیا پیام داده
دیگه حتی ذوق نداشتم پیاماشو بخونم کاش میگف شوخی کردم ولی اگه شوخیم بود خیلی شوخی بیمزه ای بود.
وارد صفحش شدم نوشته بود: هیچی نشده اتفاقیم نیفتاده همینطوری!
جواب اون پیامایی که من داده بودم بش این دو کلمه نبود.
@mimnon_97💍💕
💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕