گاهی خودِ واقعیمان از این فردی که به اجبار برای خود ساخته ایم بهتر است، گاهی تصویری که از خود در گذشته داشتیم با تمام عیب و نقص هایش از این شخصِ ناخوشاند که اکنون اینجا است بهتر است، گاهی تفاوتِ لبخند هایی که در گذشته میزدی با لبخند های توئه حال در گفتار قابل تشخیص نیست، گاهی لباسی که در گذشته بر تن میکردی دلنشین تر از لباس و پوششی بود که حال داری، گاهی علاقه یِ خود با موسیقی ای که در گذشته گوش میدادی با آنچه حال میشنوی در منافات است، و گاهی این خودت هستی که باید خودت را با خود گذشته مقایسه کنی.. شبی در شب های نه چندان دور در یک مکان خاص و مَبهوت، در موقعیتی ناشناس و غیرمنتظره، در مکانی که آن شب گویا از افکار مُقدَس پر شده است به آن حجم از جُنون میرسی که تازه متوجه میشوی چه موجودِ شَرمساری از خودت ساختی، شاید این موجود را دیگران دوست باشته باشند ولی این انسان آن کسی نیست که تو در گذشته ها آن را دوست داشتی، این انسان تو نیستی، این تصویر مبهم از خودت را نمیشناسی! متوجه میشوی خودت را بخاطر دیگران تغییر دادی و چقدر از خود واقعی ات دور شدی.. متوجه میشوی برای اینکه دیگران دوستت داشته باشند تبدیل شده ای به کسی که خودت از خودت بیزاری، خودت را شبیه افرادی که ازشان متنفر هستی کردی تا فقط از اَمثالِ آنها باشی، و حال خودت هم خودت متنفری.
گاه پی بردن به خود واقعی یعنی خوشبختی، یعنی آرامش، یعنی یک لبخند از تَهِ دل، یعنی واقعیت.. یعنی حقیقت.. یعنی رویا، یعنی آینده، شور، هیجان و.. و گاهی این فقط خود واقعی انسان هست که انسانی را میسازد، گاهی خود واقعیمان هستیم که شاید هر چند عیب های قابل اصلاحی داشته باشیم اما مهم این است که با خودمان سازگاریم و خودمان را طَلَب میکنیم.. گاهی انکار کردن خودمان از خودمان یعنی یک قدم به سوی تباهی، “آنچه هستید را از خودتان انکار نکنید”.
گاه پی بردن به خود واقعی یعنی خوشبختی، یعنی آرامش، یعنی یک لبخند از تَهِ دل، یعنی واقعیت.. یعنی حقیقت.. یعنی رویا، یعنی آینده، شور، هیجان و.. و گاهی این فقط خود واقعی انسان هست که انسانی را میسازد، گاهی خود واقعیمان هستیم که شاید هر چند عیب های قابل اصلاحی داشته باشیم اما مهم این است که با خودمان سازگاریم و خودمان را طَلَب میکنیم.. گاهی انکار کردن خودمان از خودمان یعنی یک قدم به سوی تباهی، “آنچه هستید را از خودتان انکار نکنید”.