🎋 #با_من_بمان
پارت یازدهم _
از اولش هم بهت گفتم کانکی ! نباید به توکا نزدیک بشی
خب که چی ؟ اونم غوله
ولی اخه اون داشت منو میکشت ...
_ آه، درکت میکنم ! ولی بهش فرصت بده .. دست خودش نیست خب غوله! مثل خودت
کاغذی که در مشتم بود را مچاله کردم و با سرعت و شتاب مردش کردم رو به اسمان و پاهایم را بر زمین کوباندم و با قدم های بلند به راه افتادم و دندان هایم را روی هم سابوندم
دیگر تحمل نداشتم !
به سمت خانه توکا رفتم
خواستم در بزنم که صدایی امد
از پنجره خانه زل زدم به توکا و پدرش ...
پدرش پخش زمبن شده بود و توکا داد و بیداد میکرد و با شدت گریه اش گرفته بود و اشک هایش مثل ابشار سرازیر یود
فریاد میزد : پدر لطفا! پدررر
در را شکاندم و وارد شدم داد زدم : چی شده توکا پدرت چرا ....
همش تقصیر... همش تقصیر جابامی عه
لطفا کمکم کن ! منو ببخش من اصلا نمیخواستم اینجوری بشه من واقعا کانکی رو دوستش دارم
_ اوف من فقط به خاطر پدرت اومدم ! چون دلم از سنگ نیست
ناگهان توکا داد زد : ... پدر !!!!!!!!!
https://t.me/joinchat/AAAAAFBIeorzVK6Y2y3hkA