به راه بادیه


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم.
پویا هستم، همون خط سوم سابق. :دی
@mmpouya
http://melancholyman.blogsky.com
https://telegram.me/harfbemanbot?start=Mzg5MjAzMjY

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


هرچی جلو میرم و سمباده میزنم، تموم نمیشه.

اصلا خودش میتونه یه معما باشه! اون چیه که وقتی با چوب درستش میکنی، هرچی سمباده میزنی، به انتهاش نمیرسی؟ :)))

(هارمونیکا جواب رو میدونه😏)


Репост из: که به رویا ديدم
Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
انرژی مثبت فراکهکشانى واسه بچه هایی که این مدت امتحان دارن☁


هر چند گفتن نداره، اما من هنوز دچار اندوه بابت ازدست دادن کنسرت اولافور هستم. 🚬🚬🚬🚬


آقای مدیر داشت توصیه می‌کرد، فضا هم خیلی معنوی و اینا بود. پرسید اگه بهتون بگن یه سال دیگه، قطعا میمیرید، چیکار میکنید؟
هرکی یه چیزی پاسخ داد، من گفتم هیچی، همینطوری ادامه میدم. فقط برنامه های بلندمدت رو کنسل میکنم. :دی


ساز رو داده بودم تعمیر، بالاخره زنگ زد گفت درست شده. اصلا نبودش خیلی سنگین بود. 🚬


کاش میشد یه سکانس از چهل سال دیگه‌م رو ببینیم. فقط یه سکانس.


زیاد که فرز رو نگه میدارم، چون خیلی لرزش داره، بعدش دستم یه حالتی میشه. شبیه نبض زدن عضلات هست؟ تصور کنید ریز ریز عضلات انگشتها و کف دست، با هم نبض بزنن. اصلا یه حالیه! انگار که تماااام پوست کف دستم، زیرش موجهای ریز ریز جریان داره و عجیبه.


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
#اسپویل

تا یه جایی معتقد بودم بوس روی پیشونی، خالص‌ترینه. تا اینکه به این رسیدم.


میخوام توی بیوی سوآرم بنویسم:

Mayor of feyziyye! 😎


هربار یکی لفت میده، میرم عکس پروفایلشو میبینم، ببینم چه گوهری رو از دست دادم :))))))

کلا قدر از دست داده ها رو بیشتر از داشته‌ها میدونیم. 🙄


توی درون‌نگری‌ها معمولا اونجا اشتباه میشه که یه چیزی که هست رو نمیبینم، نه اینکه چیزی رو که میبینم، نباشه.
البته شایدم شفافیتم همینقدره فقط و باید از خودم بپرسم چطوری شفاف‌تر بشم؟




جلوی کافه، یه موتوری تصادف کرده بود. یه تعداد آدم جمع شدند. پلیس هم اومد. مرتضی از کافه اومد بیرون، یه کمی با ژست «ببینیم چه خبره» سرک کشید. رفت جلو از یکی پرسید: داداش مشقیه؟

=)))) مشقی


اگه حوصله و توانش رو داشتم، سایتی درست میکردم که توش اسم شخصیتهای هر داستانی رو به صورت لیستی و با توضیحات اندکی، نوشته بود.
خصوصا برای خوندن رمان های روسی، لاتین، و زبانهایی که اسمهاشون برا گوش آدمها، غریبه. (خصوصا اینکه مخفف اسمهاشون خییییلی عجیب و گاهی بی ربط به اسم اصلیه - خصوصا اینکه یه بار به اسم خودش، یه بار به اسم باباش، یه بار فامیلیش، توی کتاب ازش یاد میشه و هی قاطی میشه. :/)
خصوصا برای آدمهایی مثل من که اسم ها رو خیلی یادشون میره. 🤦🏽‍♂️🤦🏽‍♂️🤦🏽‍♂️

به شکل ویکیپدیا طور، هرکس میتونه بیاد لیست اسم شخصیتهای یه داستان رو توش اضافه کنه.
حتی برای مرور بعدی یه کتاب هم به درد میخوره. مثلا من الان بخوام یه چیزی در مورد یه داستانی که هشت سال پیش خوندم بگم شخصیتها و کارهاشون رو یادم میاد، اما اسمها رو به سختی یادم میاد.


یه لحظه شیطون نزدیک بود گولم بزنه و بعد از شونصد سال، عکس پروفایلمو عوض کنم. :))


وقتی دارم برمیگردم خونه، اگه بدونم مامان اینا اینجان، میرم یه سر بهشون میزنم.

گاهی وقتها که میرم، (و مثلا روز قبل بوده‌ند و خبری مبنی بر رفتن ندادند) در رو باز میکنم و میبینم اکثر چراغها خاموشه. میرم توی اتاق مامان، به امید اینکه شاید خواب باشه، چراغ رو روشن میکنم و در یک لحظه، همه جا روشن میشه و میبینم مامان نیست و جای خالیش -اون بالشتی که بهش تکیه میده اکثرا- همونجاست. بلافاصله خاموش میکنم تا بیشتر از این، به نبودنش نگاه نکنم. سریع میرم بیرون. میرم خونه و الکی با خودم میگم مامان هست، نرفته. شاید رفته بیرون، برمیگرده. شاید فردا که دوباره سر راه رفتم اونجا، باشه و بغلش کنم. هست.

امان از اون وقتها که خبر میده میخواد بره خونه تهران و میدونم تا چند وقت نیست.


- در حال آینه کاشتن بر سر راه برگشتنش -




- با صدای بلند میخندد و اطرافیان نگاهش میکنند -


Репост из: توییستاچال!
من بودم. طرفین بحث هم شمیم و امیرحافظ بودن. امیرحافظ چنان متأثر شد که به شمیم گفت اگه یه لگد دیگه به آرمینا بزنی می‌ذارم بیای تو سفینه‌م.

Показано 20 последних публикаций.

370

подписчиков
Статистика канала