نوشتهبود: ”حس بیوطنی دارم، حس تعلق نداشتن به هیچکجا و هیچکس. یك نقطهی شناورِ معلق در فضایام که نمیداند به کجا خودش را وصل کند. و به کدام کلمه بچسبد تا دوام بیاورد. چیزهایی هست، حرفهایی که نیازمند مخاطبی خاصترند، گپهایی، گفتگوهایی بیآنکه فکر کنی طرف مقابل چه فکری با خودش میکند و یا چطور قضاوتت میکند و راستش چندان پیچیده هم نیستند. اما نمیدانم با چه کسی باید در میانشان گذاشت. میدانی؟ چند بار پیام فرستادهام که «هستی؟» و جوابی که نیامده، پیام را پاك کردهام؛ چون انگار تردیدم به اینکه آدم اشتباهی را انتخاب کرده بودم به قطعیت نزدیك شده. آنوقت صدای شاملو را میشنوم، در همین برهوتی که در آن شناورم و میخواند برایم: «دیگر جا نیست، قلبت پُر از اندوه است». و صدایش پژواك میشود.. دیگر جا نیست، قلبت پُر از اندوه است. قلبت پُراز اندوه است. پُراز اندوه!..“ و همین. دقیقاً همین. :)
-نعیمهبخشی.
-نعیمهبخشی.