من عمرا بتونم همچین جایی زنده بمونم.وسط اونهمه شلوغی و سر و صدا دووم نمیارم پس نیاز دارم محل ارامش و کارم یک جا باشه بخاطر همین تو بالاترین طبقه یه خونه با دیوارایی دارم که از بیرون سیاهه.هیچ کس وارد این طبقه نمیشه،اینجا کاملا برای منه و به قفل و کلید مجهزه و قسمت اسرار این مال بزرگه.
اگه شما موفق بشین که منو در حال فرار کردن از جمعیت ببینین ممکنه فکر کنین که تو خونه طبقه اخر دونفر زندگی میکنن چون یبار منو با وایب یه قاتل با لباسای چرم مشکی میبینین و دفعه بعد ممکنه فکر کنین با ماشین زمان از سال ۱۹۹۰ انگلیس به این زمان کشیده شدم.اگه بخواین منو ببینین،من یه مغازه کوچولو دارم که فقط افراد خاصی اونو میشناسن.یه کتابخونه کوچیک خاک گرفته که ستونای کتاب هر لحظه ممکنه بریزن پایین.اینجا به شدت شلوغ و بهم ریختس بخاطر همین مشتریام محدودن،البته که اصلا مهم اهمیتی برام نداره.این مغازه هیچ تایم مشخصی برای باز بودن نداره و من،احتمالا مزخرف ترین کتابداری هستم که شما ممکنه به عمرتون ببینین.شما اگه بخواین میتونین من رو اون وسط مسطا لای کتابام پیدا کنین.از اونجایی که کتابفروشیم خاصهت مشتریاشم قطعا خاصن،پس واقعا خوشحال میشم اگه اندازه نوشیدن چای کنار من بگذرونین و باهم راجع به موضوعات مختلف صحبت کنیم.
اگه شما موفق بشین که منو در حال فرار کردن از جمعیت ببینین ممکنه فکر کنین که تو خونه طبقه اخر دونفر زندگی میکنن چون یبار منو با وایب یه قاتل با لباسای چرم مشکی میبینین و دفعه بعد ممکنه فکر کنین با ماشین زمان از سال ۱۹۹۰ انگلیس به این زمان کشیده شدم.اگه بخواین منو ببینین،من یه مغازه کوچولو دارم که فقط افراد خاصی اونو میشناسن.یه کتابخونه کوچیک خاک گرفته که ستونای کتاب هر لحظه ممکنه بریزن پایین.اینجا به شدت شلوغ و بهم ریختس بخاطر همین مشتریام محدودن،البته که اصلا مهم اهمیتی برام نداره.این مغازه هیچ تایم مشخصی برای باز بودن نداره و من،احتمالا مزخرف ترین کتابداری هستم که شما ممکنه به عمرتون ببینین.شما اگه بخواین میتونین من رو اون وسط مسطا لای کتابام پیدا کنین.از اونجایی که کتابفروشیم خاصهت مشتریاشم قطعا خاصن،پس واقعا خوشحال میشم اگه اندازه نوشیدن چای کنار من بگذرونین و باهم راجع به موضوعات مختلف صحبت کنیم.