محیط خانه، بوی عطر محبوب و صدای موسیقی ای که از موبایلش پخش میشد را گرفته بود؛ گویی هندزفری موسیقی را فریاد می زد. موهای پریشانش را با کش بست و پتو را روی سرش کشید. اقیانوسی را روبروی چشمانش می دید، اقیانوسی به زیبایی چشمانش. لباس بلند سفیدش را کمی بالا گرفت و اجازه داد سردی آب، پاهایش را نوازش کند، سرش را هم بالا گرفت و به شمال اقیانوس که تنها هدفش فخرفروشی از بابت شفافیت و زیبایی درخشانش بود، خیره شد؛ آنقدر خیره شد که جدالی بین چشمان اقیانوسی و اقیانوس روبروی چشمانش شکل گرفت اما مثل همیشه برنده کسی است که هرگز مغرور نشود و آن کسی نیست جز آبی بی کران چشمان او.
هندزفری را از گوشش بیرون آورد، خود را از خیال بی نقصش جدا کرد و با لبخندی که شادی اش واگیر دار بود به سمت آشپزخانه به راه افتاد.
✍ mahla
هندزفری را از گوشش بیرون آورد، خود را از خیال بی نقصش جدا کرد و با لبخندی که شادی اش واگیر دار بود به سمت آشپزخانه به راه افتاد.
✍ mahla