‼️افسردگی و شخصیت
🔺اندوه پاسخی احساسی در برابر هرگونه فقدانی است. این فقدان میتواند نمادین یا واقعی باشد احساس غم و اندوه که واکنشی طبیعی در برابر از دست دادن است در صورتیکه شدت یابد به یک اختلال روانی بدل میشود که به آن افسردگی میگویند و سلسله واکنشهایی را در فرد برانگیخته میکند که به شکل علایم گوناگون از اختلال در خواب و اشتها گرفته تا مشکل در تمرکز و از دست دادن علاقه تا افکار خودکشی و اقدام به آن را در بر میگیرد.
🔺ما انسانها از نظر شخصیتی در گروههای مختلفی قرار میگیریم. این گروهها به شکل یک پیوستار سازمان مییایند. در هر دستهای فرد میتواند در سوی بهنجار یا نابهنجار طیف قرار گیرد. شخصیتهای مختلف به دلایل مختلف مستعد ابتلا به افسردگی هستند. به عبارتی آن “فقدان” برای هریک معنای خاصی بر اساس ساختار شخصیتیشان دارد.
🔺اسکیزویید: آنها دنیای بسته، انزوا جویانه و محدودی دارند. احساسات نقش کمی در زندگیشان دارد و سرد و نچسب به نظر میرسند. دیگران باور نمیکنند که آنها بتوانند افسرده شوند. اما واقعیت این است که آنها در درون حساسیت زیادی به نوسانات روابط بینفردی دارند و زره اسکیزوییدی آنها در حقیقت دفاعی در برابر هجوم محرکات بیرونی است. در حقیقت آنها فقدان محبت را در زمان کودکی پذیرفتهاند و از دریافت آن در مراحل بعدی زندگی ناامید شده اند. اما این وضعیتی شکننده در آنها به وجود میاورد. اگر به دیگری زیاد نزدیک شوند از ممزوج شدن و غرق شدن ترسیده و اگر زیاد فاصله بگیرند هراس فروپاشی و تنهایی همیشگی آنها را در بر میگیرد. به عبارتی ترس از خوردن و نابودی دیگری از یک سو و ترس از خورده شدن و نابود شدن از سوی دیگری. قرار گرفتن در چنین تعارضی فرد اسکیزویید را میتواند به سوی افسردگی بکشاند. آنها در ترسی دایمی از فروپاشی، آزار دیدن و رها شدن به سر میبرند. عشق برای آنها به معنی از دست دادن هویت خود یا نابود کردن هویت دیگری است.
🔺پارانویید: آنها تمامی جنبههای منفی خود را به بیرون فرافکن کرده و سپس از این جنبههای فرافکن شده در هراس میشوند. با حس عدم اعتماد به نفس عمیق درونی در برابر مراجع قدرت آسیب پذیر بوده و حس میکنند این مراجع در صدد تحقیر آنها هستند. محیط را به شکلی تهدید آمیز تلقی کرده و با وسواسی که در یافتن سرنخها دارند بالاخره چیزی برای دغدغه پیدا میکنند. میتوان این افراد را به شکل کسی تصور کرد که قادر به درک امکان کنار آمدن خوبیها و بدیها در یک کل به هم پیوسته نشده است و لاجرم همیشه خود را در دل دنیایی متخاصم حس میکند.
🔺هیستریونیک: آنها سرمایهگذاری زیادی بر جاذبههای جنسی زنانه یا مردانه میکنند. توجه طلبی فوقالعاده داشته و از همین جاذبهها برای خیره کردن چشمها به سوی خود استفاده میکنند. طبیعی است که با گذشت زمان و رفتن به سوی سالهایی که از این جاذبهها کاسته شود افسردگی به سراغشان بیاید.
🔺نارسیسیستیک: آنها اعتماد به نفس خود را به پرستیژ و قدرت در اجتماع پیوند میزنند. نیاز به حلقه افرادی به دور خود دارند که قدرت و موقعیت آنها را به رسمیت بشناسند و ستایششان کنند. آدمها برای آنها وسیلهاند. زمانی که این حلقه رو به زوال رفت و دور و بر آنها خلوت شد افسردگی بر آنها حاکم میشود. بازنشستگی برای آنها غیرقابل تحمل است.
🔺مرزی: هویت بسیار شکننده آنها وادارشان میکند برای حس “بودن” در هویت دیگری شریک شوند. تنهایی در آنها احساس سنگین افسردگی به بار میاورد. به شکلی که به هر تمهیدی برای غلبه بر آن متوسل میشوند.
🔺وسواسی: آنها به شدت درگیر اعمال “کنترل و نظم” بر محیط پیرامون خود هستند. هر گونه بینظمی در آنها حس ناامنی به وجود میاورد. این اعمال نظم در واقع کنترلی بر علیه خشم فراوانی است که سرکوب شده و از محدودیتهای زمان کودکی حکایت میکند. برداشته شدن این سد، احتمال بروز افسردگی را بالا میبرد.
🔺وابسته: برآورده نشدن نیازهای وابستگی و یا مطرح شدن احتمال از دست دادن عواملی که به آنها تکیه کرده است زاینده افسردگی در آنها است.
🔺احترازی: قرار گرفتن در موقعیتهایی که به نوعی حس تحقیر به آنها دست دهد و یا پیشبینی آن به افسردگی در آنها دامن میزند.برخلاف اسکیزوییدها اینها در تنهایی نیز میتوانند غرق در افسردگی شوند چرا که نیازمند توجهاند و در عین حال از تحقیر در هراسند.
دکتر فیروز آبادی
@morvaridPSY
🔺اندوه پاسخی احساسی در برابر هرگونه فقدانی است. این فقدان میتواند نمادین یا واقعی باشد احساس غم و اندوه که واکنشی طبیعی در برابر از دست دادن است در صورتیکه شدت یابد به یک اختلال روانی بدل میشود که به آن افسردگی میگویند و سلسله واکنشهایی را در فرد برانگیخته میکند که به شکل علایم گوناگون از اختلال در خواب و اشتها گرفته تا مشکل در تمرکز و از دست دادن علاقه تا افکار خودکشی و اقدام به آن را در بر میگیرد.
🔺ما انسانها از نظر شخصیتی در گروههای مختلفی قرار میگیریم. این گروهها به شکل یک پیوستار سازمان مییایند. در هر دستهای فرد میتواند در سوی بهنجار یا نابهنجار طیف قرار گیرد. شخصیتهای مختلف به دلایل مختلف مستعد ابتلا به افسردگی هستند. به عبارتی آن “فقدان” برای هریک معنای خاصی بر اساس ساختار شخصیتیشان دارد.
🔺اسکیزویید: آنها دنیای بسته، انزوا جویانه و محدودی دارند. احساسات نقش کمی در زندگیشان دارد و سرد و نچسب به نظر میرسند. دیگران باور نمیکنند که آنها بتوانند افسرده شوند. اما واقعیت این است که آنها در درون حساسیت زیادی به نوسانات روابط بینفردی دارند و زره اسکیزوییدی آنها در حقیقت دفاعی در برابر هجوم محرکات بیرونی است. در حقیقت آنها فقدان محبت را در زمان کودکی پذیرفتهاند و از دریافت آن در مراحل بعدی زندگی ناامید شده اند. اما این وضعیتی شکننده در آنها به وجود میاورد. اگر به دیگری زیاد نزدیک شوند از ممزوج شدن و غرق شدن ترسیده و اگر زیاد فاصله بگیرند هراس فروپاشی و تنهایی همیشگی آنها را در بر میگیرد. به عبارتی ترس از خوردن و نابودی دیگری از یک سو و ترس از خورده شدن و نابود شدن از سوی دیگری. قرار گرفتن در چنین تعارضی فرد اسکیزویید را میتواند به سوی افسردگی بکشاند. آنها در ترسی دایمی از فروپاشی، آزار دیدن و رها شدن به سر میبرند. عشق برای آنها به معنی از دست دادن هویت خود یا نابود کردن هویت دیگری است.
🔺پارانویید: آنها تمامی جنبههای منفی خود را به بیرون فرافکن کرده و سپس از این جنبههای فرافکن شده در هراس میشوند. با حس عدم اعتماد به نفس عمیق درونی در برابر مراجع قدرت آسیب پذیر بوده و حس میکنند این مراجع در صدد تحقیر آنها هستند. محیط را به شکلی تهدید آمیز تلقی کرده و با وسواسی که در یافتن سرنخها دارند بالاخره چیزی برای دغدغه پیدا میکنند. میتوان این افراد را به شکل کسی تصور کرد که قادر به درک امکان کنار آمدن خوبیها و بدیها در یک کل به هم پیوسته نشده است و لاجرم همیشه خود را در دل دنیایی متخاصم حس میکند.
🔺هیستریونیک: آنها سرمایهگذاری زیادی بر جاذبههای جنسی زنانه یا مردانه میکنند. توجه طلبی فوقالعاده داشته و از همین جاذبهها برای خیره کردن چشمها به سوی خود استفاده میکنند. طبیعی است که با گذشت زمان و رفتن به سوی سالهایی که از این جاذبهها کاسته شود افسردگی به سراغشان بیاید.
🔺نارسیسیستیک: آنها اعتماد به نفس خود را به پرستیژ و قدرت در اجتماع پیوند میزنند. نیاز به حلقه افرادی به دور خود دارند که قدرت و موقعیت آنها را به رسمیت بشناسند و ستایششان کنند. آدمها برای آنها وسیلهاند. زمانی که این حلقه رو به زوال رفت و دور و بر آنها خلوت شد افسردگی بر آنها حاکم میشود. بازنشستگی برای آنها غیرقابل تحمل است.
🔺مرزی: هویت بسیار شکننده آنها وادارشان میکند برای حس “بودن” در هویت دیگری شریک شوند. تنهایی در آنها احساس سنگین افسردگی به بار میاورد. به شکلی که به هر تمهیدی برای غلبه بر آن متوسل میشوند.
🔺وسواسی: آنها به شدت درگیر اعمال “کنترل و نظم” بر محیط پیرامون خود هستند. هر گونه بینظمی در آنها حس ناامنی به وجود میاورد. این اعمال نظم در واقع کنترلی بر علیه خشم فراوانی است که سرکوب شده و از محدودیتهای زمان کودکی حکایت میکند. برداشته شدن این سد، احتمال بروز افسردگی را بالا میبرد.
🔺وابسته: برآورده نشدن نیازهای وابستگی و یا مطرح شدن احتمال از دست دادن عواملی که به آنها تکیه کرده است زاینده افسردگی در آنها است.
🔺احترازی: قرار گرفتن در موقعیتهایی که به نوعی حس تحقیر به آنها دست دهد و یا پیشبینی آن به افسردگی در آنها دامن میزند.برخلاف اسکیزوییدها اینها در تنهایی نیز میتوانند غرق در افسردگی شوند چرا که نیازمند توجهاند و در عین حال از تحقیر در هراسند.
دکتر فیروز آبادی
@morvaridPSY