دنیاے مُطَهَر


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


#روزمرگےهاے‌یڪ‌دیوانہ
#مطهره‌امینے
#متعهد‌به‌او
و هیچ!
#ناشناس :
t.me/HidenChat_bot?start=512594514

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


زنگ میزنم بهت💔


ازم میپرسید یعنی رودروایستی دیگه بابا اگه قطعی بود زنگ میزدید ما که با هم این حرفارو نداریم😒




امروز
تو بیمارستان
وقتی که از دکتر قلب مراجعه کردم به دکتر مغز و اعصاب
میون راه
شماره #میم_اس_اچ افتاد روی گوشیم:)
تا گفتم :کجایی؟
گفت : صحن انقلاب روبروی ضریح!
دلم میخواست وسط سالن بشینم و حرف بزنم....
ممنونم عزیزجان که اونجا به یادم بودی....:)

#دیرنیست_دورنیست


کاش یکی بهم زنگ میزد۴ساعت گریه می‌کردم قطع می‌کرد...!

#تفاله‌های‌مغزم !


من برادرشم!
ولی در کل چه واقعی بود و چه نبود جواب همون بود
در کل جماعتی هستیم که از عشق مجازی دوری میکنیم!
چرا؟چون اخر و عاقبت نداره!


Репост из: Hidden Chat
خداوکیلی برادرش نبود
تو بودی


😁شما که غر بزنی ما کیف میکنیم بانو❤️


چشم🤣


شروع نکنید خداوکیلی من تازه تمومش کردم😁


Репост из: Hidden Chat
غُرَم میاد😐


حرفی
سخنی
شعری
گلایه ای!
علل عجایبی😅
t.me/HidenChat_bot?start=512594514


#ناجے ♥


مدتی از تدفین علیرضا گذشت. از بنیاد شهید آمدند سراغ مادرم. برای کربلا ثبت نامش کردند. قرار شد هفته بعد راهی شود.
با مادرم رفتیم پیش مسئول کاروان کربلا. گفتم: مادرم حالش خوب نیست. روزی ده تا قرص باید بخوره. کلیه هاش هم مشکل داره. متب هم باید تحت نظارت پزشک باشه.
بعد گفتم: اجازه بدین من باهاش بیام، هر چقدر هم هزینه اش باشه پرداخت می کنم.
هرچه گفتم واصرا کردم بی فایده بود. فقط پدر و مادر شهدا را ثبت نام می کردند. وقتی برگشتیم سر راه رفتیم گلزار شهدا.
مادر نشست سر راه مزار علیرضا. خیلی با جدیت گفت: من نمی دونم! داداشت رو نمیذارن بیاد. حال منم که میبینی چطوریه. باید خودت این مشکل رو حل کنی!
فردا صبح دیدم مادر زود تر از ما بلند شده. خیلی شاد و خوشحال مشغول آماده کردن صبحانه بود. با تعجب بلند شدم. رفتم سر سفره. گفتم: سلام، خبریه!؟ شک نداشتم که حتما دوباره اتفاقی افتاده!
مادر با هیجان خاصی گفت: دیشب علیرضا اومد به خوابم. من وسط یه بیابان شسته بودم.
با دوستاش اومدن. پسرم یه پرچم سبز تو دستش گرفته بود. خیلی از دوستانش پشت سرش حرکت می کردند. ردیف پشت سرهم.
لباس همشون سبز و خیلی هم نورانی بود. علیرضا اومد جلو. دستم رو گرفت. تو بیابون حرکت کردیم تا رسیدیم کربلا، من رو برد کنار ضریح و گفت: مادر، این هم حرم امام حسین(ع)!
ضریح رو تو بغل گرفتم و داشتم با گریه زیارت می کردم که یک دفعه از خواب پریدم. من مطمئنم علیرضا با من میاد.
***
هفته ی بعد مادر راهی کربلا شد. هشت روز بعد هم برگشت. درحالی که حتی یکی از قرص ها رو هم نخورده بود.
اصلا هم مشکل جسمی پیدا نکرده بود. حتی بعد از سفر هم، دیگر به آن دارو احتیاج پیدا نکرد!

#منبع : اپلیکیشن شهید علیرضا کریمی


از اون جهت که خاموشی
که سکوت
اعلام تفکره!
اعلام تنهایی
خلوت با خداے بزرگ
اعلام شب اول قبر!
تمرین برای نترس بودن....
من خیلی ترسوئم....
و البته اخیرا از نور مصنوعی فراری....


فک کنم منظورمو اشتباه رسوندم😅


Репост из: Hidden Chat
مخصوصا وقتی یدونه جِن کنار گوشِت سمت راست باشه:)


تاریکی مطلق را دوست دارم!


اگه دوشنبه آینده عار جی بی رو نبینم
قابلیت دارم همه رو بکشم!
زد عم جان شما را نیز هم!
#خوش‌قول‌باش 😒


Репост из: Hidden Chat


#ذوق‌فراوان

Показано 20 последних публикаций.

102

подписчиков
Статистика канала