قبل خوندن متن حتما اهنگ پایین این پست و پلی کنید و بعد بخونید*
هنگام نا امیدی به یاد پیانو قدیمی که گوشه سرسرای خاکگرفته به خواب رفته بود می افتادم و انگشتان سردم را رو کلاویه هایی که زیر غبار پنهان شده بود میکشیدم
کلاویه ها مادرشان را از خواب طولانی بیدار میکردند و مادرشان پیانو ، خود را به دستان من میسپرد
زمانی که موسیقی برگرفته از دردم را مینواختم انگشتانم همراه با کلاویه ها میرقصیدند
آوای زاده شده از غم وجودم، شمع های جادویی را روشن کرد
شمع هایی که سال ها بود به عنوان معشوق پیانو، ترک های چوبیاش را نوازش میکرد حالا شعله هایش را به رخ سیاهی چشمانم میکشید
انگار که اماده بود تا مثل ترک های چوبی پیانو قلب دردمند من را هم نوازش کند ...
پس من هم قلبم را به او سپردم. همانطور که پیانو کلاویه هایش را به من سپرد ...
بعد از مدت ها احساس کردم وجودم طعم امید را چشیده و دست هایم مهر گرمای شمع را ...
-Zi
پ.ن: اینو میدم به هستی و اتنا چون پیانو میزنن