با احساس کوفتگی قسمت کمرم و سرگیجه خیلی عجیبی از خواب بیدار شدم
هوا تاریک بود
شایدم چون در اتاق بسته بود هوا تاریک بود
چون این اتاق پنجره نداره که بتونم بفهمم بیرون روشنه یا خاموش، بارون میاد یا آفتابه یا شایدم برفه
چرا اصلا هیچی یادم نمیاد؟
امروز چندمه؟ چند شنبس؟ چند وقته خوابم؟ بقیه کجان؟ چرا اینجوریم؟ نمیدونم.
پاکت سیگار له شده جلوم که بهم پوزخند میزنه رو برمیدارم توشو نگاه میکنم؛
نیست، خالیه.
پاکت کمتر له شده دیگه ایو پیدا میکنم و توشو باز میکنم
تا نصف توش هست،
یدونه برمیدارم و با فندکی که نمیدونم از چند وقته تو جیبمه روشنش میکنم.
یه کام، دو کام، سه کام، حبس، بیرون.
من چند وقته سه کام حبس میکشم؟
نمیدونم.
میخوام بلند شم اما بلند شدن خیلی سخته برام؛ پس دستمو میگیرم به تخت و به زور روی پاهام می ایستم.
من چند وقته غذا نخوردم؟ نمیدونم.
با سرگیجه و سردرد روانی کنندم سمت در اتاق میرم و بازش میکنم و میبینم اینجام تاریکه.
من چند وقته تنهام؟ نمیدونم
خودمو به پنجره پذیرایی که معلوم نیست از کی پرده ها از روش کنار نخوردن میرسونم.
پردرو کنار میزنم و پنجره رو باز میکنم و هوا رو نفس میکشم..
هوا گرمه، یعنی باید تابستون باشه.
پس چرا این خونه انقد سرده؟
پنجره رو میبندم و سمت گوشیم میرم و بازش میکنم و سراغ پلی لیستم میرم
آهنگی که از قبل استپ شده بود رو پلی میکنم
گوش میدم
گوش میدم
همشو بخاطر میارم
سرگیجه وحشتناکم بهم غلبه میکنه و کف زمین میفتم، گوشیو ول نمیکنم، آهنگو قطع نمیکنم
یادم میاد من چند وقته از اذیت کردن خودم لذت میبرم
یادم میاد من چند ساله تنها زندگی میکنم
یادم میاد من همیشه خونم سرده
در واقع هرجا میرم اونجاهم سرد میشه
یادم میاد من چند ساله هرروز با وجود سرفه هام سه پاکت سیگار تموم میکنم
یادم میاد من خیلی وقته جز این آهنگ چیزی گوش ندادم
یادم میاد دلم برات تنگ شده
یادم میاد من هرروز تمام اینارو یادم میره و با یه آهنگ دوباره به یاد میارم
به عکس دوتاییمون که تو قاب خاک خورده رو میزه نگاه میکنم
چند وقته کسی تمیزش نکرده؟ نمیدونم
چند وقته که رفتی؟ نمیدونم
چند وقته من تو این وضعم؟ نمیدونم
چرا کسی کمکم نمیکنه؟ نمیدونم
سرم از نمیدونم ها داره میترکه
پس یه سیگار دیگه روشن میکنم
به سقف خیره میشم
حس میکنم میخوام گریه کنم ولی نمیکنم، چرا؟ نمیدونم.
چند وقته گریه نکردم؟ نمیدونم
ولی امروز باید گریه کنم
امروز باید با تمام وجودم زجه بزنم و گریه کنم و بگم دلم برات تنگ شده..
ولی بازم نمیکنم،
من تنهام
خیلی تنهام
و خودم خودمو تنها کردم
چرا؟
نمیدونم
نانا،
هوا تاریک بود
شایدم چون در اتاق بسته بود هوا تاریک بود
چون این اتاق پنجره نداره که بتونم بفهمم بیرون روشنه یا خاموش، بارون میاد یا آفتابه یا شایدم برفه
چرا اصلا هیچی یادم نمیاد؟
امروز چندمه؟ چند شنبس؟ چند وقته خوابم؟ بقیه کجان؟ چرا اینجوریم؟ نمیدونم.
پاکت سیگار له شده جلوم که بهم پوزخند میزنه رو برمیدارم توشو نگاه میکنم؛
نیست، خالیه.
پاکت کمتر له شده دیگه ایو پیدا میکنم و توشو باز میکنم
تا نصف توش هست،
یدونه برمیدارم و با فندکی که نمیدونم از چند وقته تو جیبمه روشنش میکنم.
یه کام، دو کام، سه کام، حبس، بیرون.
من چند وقته سه کام حبس میکشم؟
نمیدونم.
میخوام بلند شم اما بلند شدن خیلی سخته برام؛ پس دستمو میگیرم به تخت و به زور روی پاهام می ایستم.
من چند وقته غذا نخوردم؟ نمیدونم.
با سرگیجه و سردرد روانی کنندم سمت در اتاق میرم و بازش میکنم و میبینم اینجام تاریکه.
من چند وقته تنهام؟ نمیدونم
خودمو به پنجره پذیرایی که معلوم نیست از کی پرده ها از روش کنار نخوردن میرسونم.
پردرو کنار میزنم و پنجره رو باز میکنم و هوا رو نفس میکشم..
هوا گرمه، یعنی باید تابستون باشه.
پس چرا این خونه انقد سرده؟
پنجره رو میبندم و سمت گوشیم میرم و بازش میکنم و سراغ پلی لیستم میرم
آهنگی که از قبل استپ شده بود رو پلی میکنم
گوش میدم
گوش میدم
همشو بخاطر میارم
سرگیجه وحشتناکم بهم غلبه میکنه و کف زمین میفتم، گوشیو ول نمیکنم، آهنگو قطع نمیکنم
یادم میاد من چند وقته از اذیت کردن خودم لذت میبرم
یادم میاد من چند ساله تنها زندگی میکنم
یادم میاد من همیشه خونم سرده
در واقع هرجا میرم اونجاهم سرد میشه
یادم میاد من چند ساله هرروز با وجود سرفه هام سه پاکت سیگار تموم میکنم
یادم میاد من خیلی وقته جز این آهنگ چیزی گوش ندادم
یادم میاد دلم برات تنگ شده
یادم میاد من هرروز تمام اینارو یادم میره و با یه آهنگ دوباره به یاد میارم
به عکس دوتاییمون که تو قاب خاک خورده رو میزه نگاه میکنم
چند وقته کسی تمیزش نکرده؟ نمیدونم
چند وقته که رفتی؟ نمیدونم
چند وقته من تو این وضعم؟ نمیدونم
چرا کسی کمکم نمیکنه؟ نمیدونم
سرم از نمیدونم ها داره میترکه
پس یه سیگار دیگه روشن میکنم
به سقف خیره میشم
حس میکنم میخوام گریه کنم ولی نمیکنم، چرا؟ نمیدونم.
چند وقته گریه نکردم؟ نمیدونم
ولی امروز باید گریه کنم
امروز باید با تمام وجودم زجه بزنم و گریه کنم و بگم دلم برات تنگ شده..
ولی بازم نمیکنم،
من تنهام
خیلی تنهام
و خودم خودمو تنها کردم
چرا؟
نمیدونم
نانا،