بخوان زن را
بخوان زن را که خاموش است
و لب هایش سرود مرگ میخواند ....
و در عمق نگاه اش حسرت
شادی نمایان است
و دنیایش چه زندان است
که با جهل و ستیز
دست و گریبان است ......
بخوان زن را که در قلب اش
هزاران درد پنهان است
بخوان زن را که صبر اش
همچو بحر بیکران اندر
طلاتم های طوفان است
گه تاراج عصیان است ....
بخوان زن را که میخندد ولی
در سینه گریان است
و همچو بید لرزان است
و با درد اش پریشان است
بخوان زن را که دنیایش
چه بیرنگ است
و رنگ ارزو را با
پر و بال اش به
زنجیر ها بر بستند
بخوان زن را که خاموش است
و با جهل و سیاهی در ستیز است
بخوان زن را
بخوان زن را
-نجیبه
بخوان زن را که خاموش است
و لب هایش سرود مرگ میخواند ....
و در عمق نگاه اش حسرت
شادی نمایان است
و دنیایش چه زندان است
که با جهل و ستیز
دست و گریبان است ......
بخوان زن را که در قلب اش
هزاران درد پنهان است
بخوان زن را که صبر اش
همچو بحر بیکران اندر
طلاتم های طوفان است
گه تاراج عصیان است ....
بخوان زن را که میخندد ولی
در سینه گریان است
و همچو بید لرزان است
و با درد اش پریشان است
بخوان زن را که دنیایش
چه بیرنگ است
و رنگ ارزو را با
پر و بال اش به
زنجیر ها بر بستند
بخوان زن را که خاموش است
و با جهل و سیاهی در ستیز است
بخوان زن را
بخوان زن را
-نجیبه