،،
از درون فرو ریخته ام عزیز جانم؛
حال من به سان زلزله ای عظیم است، هیچ چیز سرجای خود نیست. آشفته بازاری تهی از لبخند که راه از نو ساختنش را نمیدانم. همین که خیال میکنم خلاص شده ام از اشک های پی در پی بغض دوبارهای پیدایش میشود و چون پس لرزه ای غیر منتظره همه چیز را به هم میریزد.
شهر ویرانه دلم با وجود تو آباد بود عزیز کرده؛ جدایی از تو خانههایی به ظاهر ایستاده اما بی پِی و ستون باقی گذاشته در این شهر غریب... هر لرز کوچکی فرو می ریزد همه چیز را، هر یادی از تو فرو میریزد مرا عزیزکم...
؛ ه
از درون فرو ریخته ام عزیز جانم؛
حال من به سان زلزله ای عظیم است، هیچ چیز سرجای خود نیست. آشفته بازاری تهی از لبخند که راه از نو ساختنش را نمیدانم. همین که خیال میکنم خلاص شده ام از اشک های پی در پی بغض دوبارهای پیدایش میشود و چون پس لرزه ای غیر منتظره همه چیز را به هم میریزد.
شهر ویرانه دلم با وجود تو آباد بود عزیز کرده؛ جدایی از تو خانههایی به ظاهر ایستاده اما بی پِی و ستون باقی گذاشته در این شهر غریب... هر لرز کوچکی فرو می ریزد همه چیز را، هر یادی از تو فرو میریزد مرا عزیزکم...
؛ ه
ــاول