باید در موهای تو گم میشدم. باید به نفرین پیدا شدن نه میگفتم و میماندم در دقایق تماشای تو، ای شرقیترین بتوارهی مأنوس. باید از تماشای تو مذهبی برای خودم میساختم تا تمام شود این گمشدگی بیپایان. بیهوده بود تقلای هیولا، برای از تو گریختن. این ناپیدای حزین، دلش برای بوسیدن استخوان ترقوهات لک زده.
ای دور زیبا که انگشتهایت برکه نوازشند، و لبخندت انکار فرسودگی استخوانهای غارنشین حزینی که دوستت دارد، و هر بوسهات معبدی برای راهب ساکتی که جز نام تو وردی نخواسته، ای گمشده در نور که روز از نام تو برمیدمد، دوستت دارم بی هر امید رسیدن، و این نومیدی رنجی زیباست که برگزیدهام.
پابرهنه در برف با تو دویدن." این تنها بهشتی بود که میتوانست زندهام کند. ببخش اگر لبم خشک بود و کلمهی علاقه در نفسهایم گم شد. ببخش اگر گمت کردم. ببخش اگر آدمبرفی شدم و ماندم به تماشا. ببخش اگر آغوش نداشتم، و دستهایم شاخههای درختی خشک بود در انتهای خیابانی خلوت. ببخش اگر نشد که نام تو را لالایی کنم برای مردم دنیا، که جنگ تمام شود. ببخش اگر برای حادثه زود بود و برای ابتلا دیر.
این پایان ماجراست. جاندار مطرود، از دور، با تو میرقصد. ببین، دیدنی شدم. و این جادوی توست، ای برهنهترین شکل زیبایی
#حمیدسلیمی
ای دور زیبا که انگشتهایت برکه نوازشند، و لبخندت انکار فرسودگی استخوانهای غارنشین حزینی که دوستت دارد، و هر بوسهات معبدی برای راهب ساکتی که جز نام تو وردی نخواسته، ای گمشده در نور که روز از نام تو برمیدمد، دوستت دارم بی هر امید رسیدن، و این نومیدی رنجی زیباست که برگزیدهام.
پابرهنه در برف با تو دویدن." این تنها بهشتی بود که میتوانست زندهام کند. ببخش اگر لبم خشک بود و کلمهی علاقه در نفسهایم گم شد. ببخش اگر گمت کردم. ببخش اگر آدمبرفی شدم و ماندم به تماشا. ببخش اگر آغوش نداشتم، و دستهایم شاخههای درختی خشک بود در انتهای خیابانی خلوت. ببخش اگر نشد که نام تو را لالایی کنم برای مردم دنیا، که جنگ تمام شود. ببخش اگر برای حادثه زود بود و برای ابتلا دیر.
این پایان ماجراست. جاندار مطرود، از دور، با تو میرقصد. ببین، دیدنی شدم. و این جادوی توست، ای برهنهترین شکل زیبایی
#حمیدسلیمی