#عشق_آتشین ❤️
#قسمت_148
به قلم ؛ سوگند 👩🏻💻
ماریا با چشمای گرد شده نگاهم کرد و گفت ؛
× جدا ؟!!
+ اوهوم ... درست جلوی چشمام جون داد ، با نگاهش التماسم میکرد قرصش رو تو دهنش بزارم اما من انتقام خودم و تو رو ازش گرفتم.
از حرفی که زدم رنگش عوض شد که با ناراحتی ادامه دادم ؛
+ میدونم اون حروم زاده از تو هم سو استفاده کرده نیاز نیست پنهان کاری کنی دیروز همه چیزو فهمیدم .
اشک تو چشماش حلقه زد و نگاهشو ازم گرفت که با یاداوری بارداریش لبخند بزرگی رو لبام نشست و گفتم :
+ اوووووه خدای من به کل فراموش کردم حال کوچولوتو بپرسم .
از حرفم لبخند ریزی روی چهره غمگینش نقش بست و گفت :
× منم خودم فراموش کرده بودم بهت بگم .
با لحن شیطونی گفتم :
+ امیدوارم شبیه تو باشه تا مایکل!
در جوابم فقط لبخند تلخی زد که گارسون با سفارش ها به سمتمون اومد .
از دیروز چیزی نخورده بودم و با بوی کیک که به مشامم خورد ضعف رفتم اما با این حال میل نداشتم !!
× زودباش النا شروع کن .
با صدای ماریا نگاهمو بهش دوختم و خواستم مخالفت کنم که انگار متوجه شد و گفت :
× خواهش میکنم انقدر لج نکن ، رنگت پریده !
به ناچار چنگالو برداشتم و یه تیکه از کیک رو توی دهنم گذاشتم و کمی از قهوهام رو نوشیدم که ماریا گفت :
× بعد از اینجا باید بریم یه دستی رو سر و صورتت بکشی و با جیم صحبت کنی .
پوزخندی زدم و گفتم :
+ بنظرت حرفی بین منو جیم مونده ؟!
نگاهش کمی غمگین شد و گفت :
× شاید بتونید دوباره ...
نزاشتم حرفشو کامل کنه وسط حرفش گفتم :
+ بس کن ماریا !!! من دیدم جیم چطور با اون دختره تو بغل هم خوش بودن فکر کنم خیلی وقته باهمن درسته؟!
× نه هنوز دو ماه هم نشده!
لبخند تلخی روی لبام نشست و با ناراحتی گفتم :
+ جیم عاشق من نبود !
ماریا خواست حرفی بزنه که دستمو به معنای سکوت بالا بردم و ادامه دادم ؛
+هیچ عاشقی دلش نمیاد بدون این که توضیح بخواد عشقشو ول کنه ، مگه میشه بدون این که بفهمی چی شده دربارهی عشقت قضاوت کنی و ولش کنی ؟!! جیم حتی ازم نپرسید پول اون محمولهی لعنتی رو چیکار کردم ... هرچقدر هم تلاش کردم تو اداره پلیس و زندان ببینمش راضی نشد حتی یه دقیقه هم بهم فرصت نداد تا حرفمو بزنم !!
× میدونم النا اما الان وقت تلافی نیست !
+ من فقط میخواستم بهش توضیح بدم پول اون محمولهی لعنتی رو خرج آزادشدنش کردم اما جیم فکر کرد من یه جند*ه ام و اون پول رو ...
× بس کن الناااا!
با صدای ماریا اشکی از گوشهی چشمم چکه کرد و سر تاسفی براس خودم تکون دادم ...
ماریا با ناباوری بهم نگاه کرد که ادامه دادم ؛
+ میدونی ماریا از اولین باری که جیم زندان افتاد تا الان کلی سختی کشیدم تا بتونم بهش کمک کنم از اون زندگی کثیف وپردردسرش نجات پیدا کنه اما اون مثل یه جند*ه باهام رفتار کرد ، جند*ه ای که تمام پول هاش رو به فا*ک داده و باعث شده دوست بچگیاش بمیره .
اشک هام پشت سرهم روی گونه ام سُر می خوردن و بغض راه گلوم رو بستع بود !
ماریا با چشمای خیس بهم خیره شده بود که بغضم رو قورت دادم و گفتم :
+ اگه مَ مَن بی تفاوت مینشستم و پول محموله رو خرج آزادی جیم نمیکردم ، تا ده سال دیگه هم تو زندان میموند و الان نمی تونست روبه روی آپارتمانی که بخاطر من توش زندگی میکنه دوست دخترشو ببوسه .
با این حرفم اشکهای ماریا هم روی گونه هاش جاری شد و با صدایی که میلرزید گفت :
× خواهش میکنم النا ، الان وقت جا زدن نیست ! حداقل بخاطر سختی هایی که کشیدی انقدر زود تصمیم نگیر تو هم اشتباه جیم رو تکرار نکن .
آهی کشیدم و با صدایی میلرزید گفتم ؛
+ تو نمیدونی چند بار حاضر شدم خودمو بفروشم؟! نمیدونی چندبار غرورم شکست ؟! نمیدونی چندبار مثل یه هرز*ه از تنم استفاده کردم .
ماریا دستمو توی دستش گرفت و گفت:
× میدونم النا
+ نمیدونی وگرنه بهم نمیگفتی جا نزن !
با تعجب بهم خیره بی اختیار با صدای بلندی خندیدم و ادامه دادم؛
+ واقعا خنده داره که بعد از این همه اتفاق جیم براش سوالی پیش نمیاد !! یعنی با خودش نمیگه چرا یه وکیل مطرح و سطح یک باید همینجوری بهش کمک کنه؟!
یا چرا براش سوال نمیشه اون آپارتمان لوکسی که توش داره زندگی میکنه یهو چطوری تو زندگیش پیدا شده ...اصلا اینا به کنار چرا اون عوضی نمیفهمه تغییر هویت پردرسرترین کاریه که یه نفر میتونه انجامش ، اونوقت یه وکیل مطرح تو آمریکا چرا باید همینجوری اونو از بیمارستان بدزده و یه مرده رو جایگزینش بکنه و هویتش رو تغییر بده .
صدای خنده هام بقدری بلند شده بود که سنگینی نگاه کسایی که توی رستوران بودن رو می تونستم رو خودم حس کنم ...
ماریا دستمو محکم تر توی دستاش گرفت و با خجالت گفت :
× اروم باش النا همه دارن نگاه میکنن ...
#قسمت_148
به قلم ؛ سوگند 👩🏻💻
ماریا با چشمای گرد شده نگاهم کرد و گفت ؛
× جدا ؟!!
+ اوهوم ... درست جلوی چشمام جون داد ، با نگاهش التماسم میکرد قرصش رو تو دهنش بزارم اما من انتقام خودم و تو رو ازش گرفتم.
از حرفی که زدم رنگش عوض شد که با ناراحتی ادامه دادم ؛
+ میدونم اون حروم زاده از تو هم سو استفاده کرده نیاز نیست پنهان کاری کنی دیروز همه چیزو فهمیدم .
اشک تو چشماش حلقه زد و نگاهشو ازم گرفت که با یاداوری بارداریش لبخند بزرگی رو لبام نشست و گفتم :
+ اوووووه خدای من به کل فراموش کردم حال کوچولوتو بپرسم .
از حرفم لبخند ریزی روی چهره غمگینش نقش بست و گفت :
× منم خودم فراموش کرده بودم بهت بگم .
با لحن شیطونی گفتم :
+ امیدوارم شبیه تو باشه تا مایکل!
در جوابم فقط لبخند تلخی زد که گارسون با سفارش ها به سمتمون اومد .
از دیروز چیزی نخورده بودم و با بوی کیک که به مشامم خورد ضعف رفتم اما با این حال میل نداشتم !!
× زودباش النا شروع کن .
با صدای ماریا نگاهمو بهش دوختم و خواستم مخالفت کنم که انگار متوجه شد و گفت :
× خواهش میکنم انقدر لج نکن ، رنگت پریده !
به ناچار چنگالو برداشتم و یه تیکه از کیک رو توی دهنم گذاشتم و کمی از قهوهام رو نوشیدم که ماریا گفت :
× بعد از اینجا باید بریم یه دستی رو سر و صورتت بکشی و با جیم صحبت کنی .
پوزخندی زدم و گفتم :
+ بنظرت حرفی بین منو جیم مونده ؟!
نگاهش کمی غمگین شد و گفت :
× شاید بتونید دوباره ...
نزاشتم حرفشو کامل کنه وسط حرفش گفتم :
+ بس کن ماریا !!! من دیدم جیم چطور با اون دختره تو بغل هم خوش بودن فکر کنم خیلی وقته باهمن درسته؟!
× نه هنوز دو ماه هم نشده!
لبخند تلخی روی لبام نشست و با ناراحتی گفتم :
+ جیم عاشق من نبود !
ماریا خواست حرفی بزنه که دستمو به معنای سکوت بالا بردم و ادامه دادم ؛
+هیچ عاشقی دلش نمیاد بدون این که توضیح بخواد عشقشو ول کنه ، مگه میشه بدون این که بفهمی چی شده دربارهی عشقت قضاوت کنی و ولش کنی ؟!! جیم حتی ازم نپرسید پول اون محمولهی لعنتی رو چیکار کردم ... هرچقدر هم تلاش کردم تو اداره پلیس و زندان ببینمش راضی نشد حتی یه دقیقه هم بهم فرصت نداد تا حرفمو بزنم !!
× میدونم النا اما الان وقت تلافی نیست !
+ من فقط میخواستم بهش توضیح بدم پول اون محمولهی لعنتی رو خرج آزادشدنش کردم اما جیم فکر کرد من یه جند*ه ام و اون پول رو ...
× بس کن الناااا!
با صدای ماریا اشکی از گوشهی چشمم چکه کرد و سر تاسفی براس خودم تکون دادم ...
ماریا با ناباوری بهم نگاه کرد که ادامه دادم ؛
+ میدونی ماریا از اولین باری که جیم زندان افتاد تا الان کلی سختی کشیدم تا بتونم بهش کمک کنم از اون زندگی کثیف وپردردسرش نجات پیدا کنه اما اون مثل یه جند*ه باهام رفتار کرد ، جند*ه ای که تمام پول هاش رو به فا*ک داده و باعث شده دوست بچگیاش بمیره .
اشک هام پشت سرهم روی گونه ام سُر می خوردن و بغض راه گلوم رو بستع بود !
ماریا با چشمای خیس بهم خیره شده بود که بغضم رو قورت دادم و گفتم :
+ اگه مَ مَن بی تفاوت مینشستم و پول محموله رو خرج آزادی جیم نمیکردم ، تا ده سال دیگه هم تو زندان میموند و الان نمی تونست روبه روی آپارتمانی که بخاطر من توش زندگی میکنه دوست دخترشو ببوسه .
با این حرفم اشکهای ماریا هم روی گونه هاش جاری شد و با صدایی که میلرزید گفت :
× خواهش میکنم النا ، الان وقت جا زدن نیست ! حداقل بخاطر سختی هایی که کشیدی انقدر زود تصمیم نگیر تو هم اشتباه جیم رو تکرار نکن .
آهی کشیدم و با صدایی میلرزید گفتم ؛
+ تو نمیدونی چند بار حاضر شدم خودمو بفروشم؟! نمیدونی چندبار غرورم شکست ؟! نمیدونی چندبار مثل یه هرز*ه از تنم استفاده کردم .
ماریا دستمو توی دستش گرفت و گفت:
× میدونم النا
+ نمیدونی وگرنه بهم نمیگفتی جا نزن !
با تعجب بهم خیره بی اختیار با صدای بلندی خندیدم و ادامه دادم؛
+ واقعا خنده داره که بعد از این همه اتفاق جیم براش سوالی پیش نمیاد !! یعنی با خودش نمیگه چرا یه وکیل مطرح و سطح یک باید همینجوری بهش کمک کنه؟!
یا چرا براش سوال نمیشه اون آپارتمان لوکسی که توش داره زندگی میکنه یهو چطوری تو زندگیش پیدا شده ...اصلا اینا به کنار چرا اون عوضی نمیفهمه تغییر هویت پردرسرترین کاریه که یه نفر میتونه انجامش ، اونوقت یه وکیل مطرح تو آمریکا چرا باید همینجوری اونو از بیمارستان بدزده و یه مرده رو جایگزینش بکنه و هویتش رو تغییر بده .
صدای خنده هام بقدری بلند شده بود که سنگینی نگاه کسایی که توی رستوران بودن رو می تونستم رو خودم حس کنم ...
ماریا دستمو محکم تر توی دستاش گرفت و با خجالت گفت :
× اروم باش النا همه دارن نگاه میکنن ...