•❥•-------------------------------------•❥•
📚 رمان #کابوس_در_حرمسرا 📖✨
👩🏻💻بهقلم : سوگندツ
⛔️مخاطب : فقط بزرگسالان +22⛔️
•❥•-------------------------------•❥•
🔖 #پارت_6
یه مرد حدودا سی ساله پشت میز قهوه ای رنگی نشسته بود و با نگاهش منو برنداز میکرد ...
به مبلی که به میزش نزدیک تر بود اشاره کرد و گفت ؛
_ بشیند
روی مبلی که گفته بود نشستم که ادامه داد ؛
_ من اِدر چایز هستم ، مشاور و پزشک و این کمپانی میتونم فرمتون رو ببینم ؟!
به سختی لب زدم بله و فرم رو به سمتش گرفتم .
عینکش رو روی چشماش زد و مشغول خوندن فرم شد ...
یک دقیقه بیشتر طول نکشید که فرم رو روی میزش گذاشت و گفت :
_ خب خانم استکینز خوشبختانه سن شما کم نیست و میتونم خیلی صریح صحبت کنم
یک دقیقه بیشتر طول نکشید که فرم رو روی میزش گذاشت و گفت :
_ خب خانم استکینز خوشبختانه سن شما کم نیست و میتونم خیلی صریح صحبت کنم .
منتظر نگاهش میکردم که ادامه داد ؛
_ شما توی فرمتون نوشتیو دلیل گرایش به این حرفه رو درآمد زایی بوده و میخواید بدون این که هویتتون فاش بشه وارد این شغل بشید درسته ؟!
+ بله درسته
_ ما این کارو با گریم های فوق العاده طبیعیی انجام میدیم اما حقوقتون خیلی کمتر از بقیه میشه میدونید که ؟!
+ بله توی سایت خوندم ...
_اگه حقوقتون براتون مهمه میتونید توی فیلم هایی که سکـــ*ــس گروهی و لــ*ـــز دارن شرکت کنید .
با این حرفش ابروهام بالا پریدن و گفتم ؛
+ آا نه من اصلا نمی تونم توی این موارد شرکت کنم .
لبخندی روی گوشه لبش نشست و گفت ؛
_ میدونم اوایل که میان توی این حرفه همه چیز سخته !!
متوجه منظورش نمیشدم !!
که ادامه داد ؛
_ از الان باید بهتون بگم که بعد از یه مدت دچار مشکلات جسمی و روحی میشید و حتی ممکن بیماری های جنسیتی بهتون غلبه کنه ، ما تا حد ممکن تلاش میکنیم از قرص هایی استفاده کنیم که مشکلات جدی پیش نیاره براتون ولی خب هیچ قرصی بی ضرر نیست !
از حرفاش بدنم به لرزه افتاده بود و پشیمون شده بودم اما بخاطر مادرم مجبور بودم !!
حرفی نزدم که به گوشه اتاقش اشاره کرد و گفت ؛
_ روی اون تخت دراز بکشید باید معاینه اتون کنم تا مشخص بشه باکـــ*ــره هستید یا نه .
یه تخت سفید و چرخ داری که گوشه اتاق بود نگاه کردمو به سختی از جام بلند شدم .
تمام بدنم کرخت شده بود و با قدم هایی که به استوار بودنشون اعتمادی نبود خودمو به تخت رسوندم !
شـــ*ــورتم رو در اوردمو روی تخت دراز کشیدم .
با شنیدن صدای قدم های دکتر چایز چشمامو روی هم گذاشتم .
چند ثانیه طول نکشید که با بالاتر رفتن لباسم اشکام از ری گونه هام به سمت گوشم سُر خوردن !
با قرار گرفتن دستهای دکتر چایز روی پاهام بدنم شروع به لرزیدن کرد و اشکهای بی صدام شدت گرفت !!
دکتر چایز با دستاش پاهامو از هم فاصله داد و لبهی دستگاهی رو که نزدیک تخت بود روی واژنـــ*ــم قرار داد .
『 @Nab_Roman 』
📚 رمان #کابوس_در_حرمسرا 📖✨
👩🏻💻بهقلم : سوگندツ
⛔️مخاطب : فقط بزرگسالان +22⛔️
•❥•-------------------------------•❥•
🔖 #پارت_6
یه مرد حدودا سی ساله پشت میز قهوه ای رنگی نشسته بود و با نگاهش منو برنداز میکرد ...
به مبلی که به میزش نزدیک تر بود اشاره کرد و گفت ؛
_ بشیند
روی مبلی که گفته بود نشستم که ادامه داد ؛
_ من اِدر چایز هستم ، مشاور و پزشک و این کمپانی میتونم فرمتون رو ببینم ؟!
به سختی لب زدم بله و فرم رو به سمتش گرفتم .
عینکش رو روی چشماش زد و مشغول خوندن فرم شد ...
یک دقیقه بیشتر طول نکشید که فرم رو روی میزش گذاشت و گفت :
_ خب خانم استکینز خوشبختانه سن شما کم نیست و میتونم خیلی صریح صحبت کنم
یک دقیقه بیشتر طول نکشید که فرم رو روی میزش گذاشت و گفت :
_ خب خانم استکینز خوشبختانه سن شما کم نیست و میتونم خیلی صریح صحبت کنم .
منتظر نگاهش میکردم که ادامه داد ؛
_ شما توی فرمتون نوشتیو دلیل گرایش به این حرفه رو درآمد زایی بوده و میخواید بدون این که هویتتون فاش بشه وارد این شغل بشید درسته ؟!
+ بله درسته
_ ما این کارو با گریم های فوق العاده طبیعیی انجام میدیم اما حقوقتون خیلی کمتر از بقیه میشه میدونید که ؟!
+ بله توی سایت خوندم ...
_اگه حقوقتون براتون مهمه میتونید توی فیلم هایی که سکـــ*ــس گروهی و لــ*ـــز دارن شرکت کنید .
با این حرفش ابروهام بالا پریدن و گفتم ؛
+ آا نه من اصلا نمی تونم توی این موارد شرکت کنم .
لبخندی روی گوشه لبش نشست و گفت ؛
_ میدونم اوایل که میان توی این حرفه همه چیز سخته !!
متوجه منظورش نمیشدم !!
که ادامه داد ؛
_ از الان باید بهتون بگم که بعد از یه مدت دچار مشکلات جسمی و روحی میشید و حتی ممکن بیماری های جنسیتی بهتون غلبه کنه ، ما تا حد ممکن تلاش میکنیم از قرص هایی استفاده کنیم که مشکلات جدی پیش نیاره براتون ولی خب هیچ قرصی بی ضرر نیست !
از حرفاش بدنم به لرزه افتاده بود و پشیمون شده بودم اما بخاطر مادرم مجبور بودم !!
حرفی نزدم که به گوشه اتاقش اشاره کرد و گفت ؛
_ روی اون تخت دراز بکشید باید معاینه اتون کنم تا مشخص بشه باکـــ*ــره هستید یا نه .
یه تخت سفید و چرخ داری که گوشه اتاق بود نگاه کردمو به سختی از جام بلند شدم .
تمام بدنم کرخت شده بود و با قدم هایی که به استوار بودنشون اعتمادی نبود خودمو به تخت رسوندم !
شـــ*ــورتم رو در اوردمو روی تخت دراز کشیدم .
با شنیدن صدای قدم های دکتر چایز چشمامو روی هم گذاشتم .
چند ثانیه طول نکشید که با بالاتر رفتن لباسم اشکام از ری گونه هام به سمت گوشم سُر خوردن !
با قرار گرفتن دستهای دکتر چایز روی پاهام بدنم شروع به لرزیدن کرد و اشکهای بی صدام شدت گرفت !!
دکتر چایز با دستاش پاهامو از هم فاصله داد و لبهی دستگاهی رو که نزدیک تخت بود روی واژنـــ*ــم قرار داد .
『 @Nab_Roman 』