خب به بهونه تولد سپیده که اینجا نوشتم خواب دیشبمم براتون تعریف کنم
کلا یه مدتیه خیلی خواب در مورد نابودی همه گیر جهان میبینم
دیشب خواب دیدم تو یه نقطه ای ایستادم که میتونم کل جهان رو ببینم
دقیقا قطب مخالف جایی که ایستاده بودم دیدم که یه سونامی خیلی خیلی وحشتناکی اتفاق افتاد و همه خونه ها مثل عدسِ تو عدس پلو رو آب میغلطن
فقط داشتم نگاه میکردم و هیچ کاری نمیکردم حتا نمیترسیدم تا این که انقدر برد داشت که به ما رسید ما هم افتادیم تو موج سونامی
نمیدونم چرا ولی وقتی خودم داخل آب شدم فقط آدما رو تو سطح آب میدیدم بدون هیچ وسیله ی اضافه ایی حتا
کامل روی آب شناور بودیم و همه تلاششون این بود که رو بالاترین سطح آب بمونن منم تلاش کردم خیلی تلاش کردم انسان ها لایه لایه گیر میکردن و یه لایه انسان روی انسان های دیگه قرار میگرفت
تصور اینکه حتا یک ثانیه هم ممکنه برم جزو لایه زیرین بشم وحشت زده م میکرد تو این وسطم مامان رو گم کرده بودم و استرس گم کردنش داشت دیوونه م میکرد
تقریبا به لایه آخر رسیده بودم ینی روی چند لایه انسان قرار داشتم یه حس کاملا مزخرفی داشتم این که من برای زنده بودنم روی لایه های زیادی انسان قرار گرفته بودم حس خیلی بدی بهم میداد ولی مجبور بودم
یه سری از دوستامو تو خواب دیدم بهشون میگفتم یه گوشه بشینین لطفا رو سر آدمای پایین راه نرین دردشون میگیره !
از اون بیابون برهوت مملو از انسان های مفلوک پرت شدم تو یه باغ که هر کدوم از گوجه فرنگی هاش اندازه یه درخت بود
بازم یاسمن تو خوابم بود ولی به هیچی جز مامانم نمیتونستم فکر کنم
داشتم از ناراحتی دیوونه میشدم که بیدار شدم
وقتی بیدار شدم از خوشحالی گریه م گرفت
رفتم پایین مامانُ بوسیدم
بهم گفت تا کنکور قبول نشدی با من حرف نزن :|
کیل می گاااااااااااااااااد
کلا یه مدتیه خیلی خواب در مورد نابودی همه گیر جهان میبینم
دیشب خواب دیدم تو یه نقطه ای ایستادم که میتونم کل جهان رو ببینم
دقیقا قطب مخالف جایی که ایستاده بودم دیدم که یه سونامی خیلی خیلی وحشتناکی اتفاق افتاد و همه خونه ها مثل عدسِ تو عدس پلو رو آب میغلطن
فقط داشتم نگاه میکردم و هیچ کاری نمیکردم حتا نمیترسیدم تا این که انقدر برد داشت که به ما رسید ما هم افتادیم تو موج سونامی
نمیدونم چرا ولی وقتی خودم داخل آب شدم فقط آدما رو تو سطح آب میدیدم بدون هیچ وسیله ی اضافه ایی حتا
کامل روی آب شناور بودیم و همه تلاششون این بود که رو بالاترین سطح آب بمونن منم تلاش کردم خیلی تلاش کردم انسان ها لایه لایه گیر میکردن و یه لایه انسان روی انسان های دیگه قرار میگرفت
تصور اینکه حتا یک ثانیه هم ممکنه برم جزو لایه زیرین بشم وحشت زده م میکرد تو این وسطم مامان رو گم کرده بودم و استرس گم کردنش داشت دیوونه م میکرد
تقریبا به لایه آخر رسیده بودم ینی روی چند لایه انسان قرار داشتم یه حس کاملا مزخرفی داشتم این که من برای زنده بودنم روی لایه های زیادی انسان قرار گرفته بودم حس خیلی بدی بهم میداد ولی مجبور بودم
یه سری از دوستامو تو خواب دیدم بهشون میگفتم یه گوشه بشینین لطفا رو سر آدمای پایین راه نرین دردشون میگیره !
از اون بیابون برهوت مملو از انسان های مفلوک پرت شدم تو یه باغ که هر کدوم از گوجه فرنگی هاش اندازه یه درخت بود
بازم یاسمن تو خوابم بود ولی به هیچی جز مامانم نمیتونستم فکر کنم
داشتم از ناراحتی دیوونه میشدم که بیدار شدم
وقتی بیدار شدم از خوشحالی گریه م گرفت
رفتم پایین مامانُ بوسیدم
بهم گفت تا کنکور قبول نشدی با من حرف نزن :|
کیل می گاااااااااااااااااد