نون و گريه


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


به یاد مرحوم کربلایی #عباس_شاهی

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


اصلا به این حساب و کتاب ها نیاز نیست

یک اربعین کربلا نبری گریه می کنم ..

#محمدرضاکمال_پور
#همطاف

@nunogeryeh


#مصائب_شام


فتنه و بیداد و بلا بود شام
سخت تر از کرب و بلا بود شام

شام بلا تیره تر از شام بود
آل علی در ملأ عام بود

قافله تا وارد دروازه شد
داغ جگر سوختگان تازه شد

خلق به دور اسرا صف زدند
کوچه به کوچه همگی کف زدند

ساز و نی و نغمه و آهنگ بود
دسته گل سنگدلان سنگ بود

خنده به رأس شهدا می زدند
طعنه به ناموس خدا می زدند

سنگ دل روسیهی جارچی ست
جار زند این سر یک خارجی ست

شهـر پـر از جلوۀ قرآن شده
سنـگ نثـار سرِ مهمـان شده

سکینه و فاطمه را می‌زدند
فاش بگویم، همه را می‌زدند

ماه سر نیزه پدیدار بود!؟
یا سر عباس علمدار بود!؟

هیچ شنیدید که از گَرد راه
پرده کشد باد به رخسار ماه!؟

سنگ بر آن قرص قمر می‌ زدند
بر دل اختران شرر می زدند

دیدهء اطفال به سیمای او 
چشم سکینه شده سقای او 

دوخته چشم از سر نی بر حسین
اشك فشان، غرق شده در حسین

مانده سر نیزه به حال سجود
مهر جبینش شده محو از عمود

دیدهء اکبر سر نی نیم باز
بر لب او مانده اذان نماز

رأس امام شهدا روى نی
کرده چهل مرحله معراج، طی

هیچ شنیدید که در موج خون
صورت خورشید شود لاله گون!؟

ماه، خجل از رخ نورانیش
سنگ، زده بوسه به پیشانیش

چون تن پاکش که ز زین اوفتاد
سـر ز سـر نـی بـه زمین اوفتاد

وای ندانم که چه تقدیر بود
دست خدا در غل و زنجیر بود

وای مـن و وای من و وای من
هلهله و گریۀ مولای من!

چنگ و دف و دیدۀ گریان کجا؟
بـزم مـی و آیـۀ قرآن کجا؟

ایـن سخن سید اهل ولاست
شام بلا سخت‌تر از کربلاست

🔸شاعر:
#استاد_غلامرضا_سازگار
_______________________

@nunogeryeh


#مرثیه_امام_سجاد


سر به دریای غم‌ها فرو می‌کنم
گوهر خویش را جستجو می‌کنم

من اسیر توام، نی اسیر عدو
من تو را جستجو کوبه‌کو می‌کنم

تا مگر بر مشامم رسد بوی تو
هر گلی را به یاد تو، بو می‌کنم

استخوانم شود آب از داغ تو
چون تماشای آب و سبو می‌کنم

صبر من آب چشم مرا سد کند
عقده‌ها را نهان در گلو می‌کنم

تا دعایت کنم در نماز شبم
نیمه‌شب با سرشکم وضو می‌کنم

هم‌کلامم تویی روز بر روی نی
با خیال تو شب گفتگو می‌کنم

جان عالم تو هستی و دور از منی
مرگ خود را دگر آرزو می‌کنم

🔸شاعر:
#استاد_حبیب_چایچیان
_________________________________

@nunogeryeh


#مرثیه_امام_سجاد


السلام علیک یا سید الساجدین

سجادی و از سجده کن ها برتری تو
از هرکه مشتاق عبادت سرتری تو

اسلام بی حجت نمی ماند که تشنه است
از هرچه عباس است آب آور تری تو

داغ علی های پدر خونین دلت کرد
ای اربن اربا دل ! علی اکبر تری تو

در کربلا شمشیر بود و شام طعنه
در ازدحام سنگ بی سنگر تری تو

روزی علی بودی و خیبر را گرفتی
امروز منبر را مگر حیدر تری تو؟

آن خطبه قرآن یا تو بر منبر پیمبر؟!
اقراء به نام سر که پیغمبر تری تو

ابری است بعد از کربلا چشم تو ، هر روز
با روضه های سیلی و معجر ، تری تو

🔸شاعر:
#محسن_ناصحی
_________________________________

@nunogeryeh


#حضرت_رقیه #مصائب_شام


از خیمه بیرون می زنی، اما کجا دختر!
این چیست که بی تاب تر کرده تو را دختر

گم کرده ای چیزی مگر؛ یا تشنه ای شاید!
اینسان که می گردی به دور نیزه ها دختر

اطراف را آرام می گردی، هراسانی
از حرمله اینقدر می ترسی چرا دختر!
*
ناگاه چشم دخترک بر نیزه ها افتاد
می دید روی نِی، نشانی آشنا دختر

یک سر، که از مجموع سرهای جهان سر بود
یک سر که بوسیدست آن را بارها دختر

یک سر، که روی نیزه چون خورشید می تابد
بغض اش شکست و کرد آن سر را صدا دختر

:بابا! دلم خون است؛ می بینی و می دانی
جز سایه سار تو ندارد هیچ جا دختر

قربان چشمت، باز کن جانِ جهانم را
تا با تو درد دل کند این خوش ادا دختر

بعد از تو سوزاندند و گریاندند و رنجاندند
دارد حکایت ها ولی با زخم پا دختر

خار مغیلان، تازیانه، سیلی و غارت
مانده بگوید از چه ها و از کجا دختر

*
ناگاه از بالای نیزه سر تکانی خورد
لب های زخمی گفت با صوت رسا: دختر

غصه نخور دُردانه ام، تا شام راهی نیست
میعاد ما آنجاست تا آنجا بیا دختر

دختر نگاهی کرد و گفتا: چشم تو خونیس
بابا به نرمی گفت: چشمت بی بلا دختر

دختر به بابا گفت: لبهایت ترک خورده!
بابا بگفتا: البلا للولا دختر

دختر به بابا گفت که: من بی تو می میرم
بابا به دختر گفت که: طاقت نما دختر

تا شب گذشت و کاروان نیزه راه افتاد
تا شام با عمه می آمد پا به پا دختر

تا شب شد و کنج خرابه خوابِ بابا دید
پاسی ز شب بیدار شد آن دلربا دختر

بیدار شد بابای خود را خواست، آوردند
و گفت و گفت و گفت با سر، حرف ها دختر

القصه لبخندی زد و چشمان خود را بست
چونان نسیمی شد که از ظلمت رها دختر
*

زینب فقط یک لحظه گفت آرام غساله!
باقیست حرف شاعران همواره با دختر

🔸شاعر:
#ابراهیم_قبله_آرباطان
_____________________________

@nunogeryeh


#حضرت_زینب #مصائب_شام


چشم تو سمت من دل من گير نيزه هاست
اين سينه پاره پاره شمشير نيزه هاست

عشقت مرا به كوچه و بازار مي كشد
زينب اسير رشته زنجير نيزه هاست

سر خي معجر من و پيشانيت حسين
اثبات آيه آيه تفسير نيزه هاست

اي لاله اي كه خون چكد از ساقه ات هنوز
اين زخم هاي وا شده تقصير نيزه هاست

قرآن مخوان دوباره كه يكبار ديده ام
آن سنگ ها كه بابت تقدير نيزه هاست

قرآن مخوان كه پيرزني روي بام ها
در انتظار پاسخ تكبير نيزه هاست

اين گيسوان پخش شده بين كوچه ها
از ردپاي رأس تو در زير نيزه هاست

حالا به اين بهانه نگاهش به سوي ماست
نامحرمي كه چشم و دلش سير نيزه هاست

در بين راه نيزه تو ايستاده بود
جا ماندن كه باعث تأخير نيزه هاست؟

**
گفتم كه چند لحظه بخوابم ولي نشد
اين خواب هم تجسم تصوير نيزه هاست

🔸شاعر:
#محمدعلی_بیابانی
__________________________

@nunogeryeh


#امام_حسین #حضرت_زینب
#دروازه_کوفه


به روی نی سر تو می برد هوش از سر زینب
چه سازد چون کند بی تو دل غم پرور زینب

به سان شمع می سوزی به روی نی ولی افسوس
که چون پروانه از غم سوخته بال و پر زینب

جدایی من و تو ای برادر غیرممکن بود
اگر ممکن شود روزی، نگردد باور زینب

بخوان قرآن که قرآن خواندنت را دوست می دارم
که می بخشد صدای تو توان بر پیکر زینب

دهد هرتارموی تو خبر ازمادرم زهرا
گمانم بوده ای دیشب به نزد مادر زینب

من ژولیده می گویم که زینب گفت با افغان
به روی نی سر تو می برد هوش از سر زینب

🔸شاعر:
#ژولیده_نیشابوری
________________________

@nunogeryeh


#حضرت_زینب #دروازه_کوفه


زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است
روضه خوان از خبر آینه، حیران شده است

روضه خوان مانده که با معجر زینب چه کند
گویی از آخر این روضه پشیمان شده است

روضه خوان دم نزد اما همگان میدانند
ماه از حادثۀ کوفه، هراسان شده است

مستمع حوصله ی صبرندارد دیگر
بعد از این صاعقه ها نوبت باران شده است

روضه خوان لال شد و مستمع، آهسته گریست
فهم این روضه برای همه آسان شده است

چند سال است که درگیر همین بیدلی ام
"آتش و آب بهم دست و گریبان شده است"

شاه عریان به صلیب است و مسیحا درعرش
ارمنی در عجب از کار مسلمان شده است

روضه ی کوفه نخوانید مگر نیمه ی شب
این تنوری ست که گرم از سر مهمان شده است

🔸شاعر:
#احمد_بابایی
_________________________

🔊 @nunogeryeh


#مرثیه_امام_سجاد #مصائب_شام


خیال کن که پر از زخم ، پیکرت باشد
شکسته در غل و زنجیرها پرت باشد

خیال کن هدف سنگ های کوفه و شام
به روی نیزه سر دو برادرت باشد

فقط تو باشی و هشتاد و چار ناموست
و جمله های"حواست به معجرت باشد"

خیال کن حرمت بی پناه مانده و بعد
به روی نی سر سردار لشگرت باشد

کنار عمۀ سادات، یکطرف، شمر و
سنان و حرمله هم سمت دیگرت باشد

خیال کن که علی باشی و به مثل علی
دو دست بسته کماکان مقدرت باشد

خیال کن همه اینها که گفته ام هستند
علاوه بر همه توهین به مادرت باشد

یزید باشد و بزم شراب باشد و وای
به تشت زر سر بابا برابرت باشد

و بدتر از همه اینکه میان بزم شراب
نگاه باشد و باشیّ و خواهرت باشد

و باز از همه بدتر که مدت سی سال
تمام آن جلوی دیدهء ترت باشد

به اشک حضرت سجاد می خورم سوگند
که دیده هر چه که گفتیم ، باورت باشد

🔸شاعر:
#مهدی_مقیمی
_________________________________

🔊 @nunogeryeh


🏴 اشعار #شب_عاشورا
_____________________
#امام_حسین


انگار کسی در نظرت غیر خدا نیست
این مرحله را غیر امام الشّهدا نیست

آئینه تر از روی تو خورشید ندیده
این روی برافروخته جز رنگ خدا نیست

آرامِ دلم، خیمه به هم ریخته بی تو
برگرد که بعد از تو مرا غیر بلا نیست

با این همه لشگر چه کنی ای گل زهرا
این دشت به جز نیزه و شمشیر بلا نیست

ای یوسفم از غارت این گرگ صفت ها
جز پیرهن کهنه تو را چاره گشا نیست

دستی به دلم گر بنهی زنده بمانم
ورنه پس از این چاره به جز مرگ مرا نیست

هرچند که دل داده ای ای ماه به رفتن
والله که جز ماندن تو حاجت ما نیست

تا بر سر معجر ننهم دست اسیری
کار تو برایم به جز از دست دعا نیست

از غارت خیمه به دلم شور عجیبی است
سجّاد اگر هست علمدار وفا نیست

ای کاش که انگشتر تو زود درآید
در سنّت غارتگر انگشت حیا نیست

🔸شاعر:
#محمود_ژولیده
______________
________

@nunogeryeh


🏴 اشعار #شب_عاشورا
_____________________________
#امام_حسین


آن شب که بودی انتخاب ظلمت و نور
قومی در آغوش خدا، قومی ز حق دور

یک سو صف حق، سوی دیگر بود باطل
قومی پی دلدار و قومی بنده ی دل

آن سو خیامِ نار و این سو خیمه ی نور
آن سو سراسر دیو و دد، این سو همه حور

خلقت میان این دو خیمه ایستادند
قومی به آن قومی به این سو رو نهادند

ای دوست خود را در کدامین خیمه دیدی
یار حسینی یا طرفدار یزیدی؟

خود در چه قومی کرده ای احساس، خود را؟
بگشای چشم عبرت و بشناس خود را

آن سو زحق دل ها جدا بود و جدا بود
این سو خدا بود و خدا بود و خدا بود

آزاد مردان دور ثارالله بودند
از سرنوشت خویشتن آگاه بودند

همچون عروسان،مرگِ خون را طوق کردند
غسل شهادت در سرشک شوق کردند

بنوشته بر رخسار خود با اشک دیده
تنها حیات ما جهاد است و عقیده

در انتظار صبح فردا بی شکیبند
هر یک زهیرند و بُریرند و حبیبند

عباس گوید: وقف خاک دوست، هستم
این دیده،این پیشانی،این سر،این دو دستم!

من زاده ی آزاده ام البنینم
مشتاق شمشیر و عمودِ آهنینم

فردا کنم دریای خون، دشت بلا را
چون روی خودگلگون کنم کرب وبلا را

اکبر که از سر تا قدم پر از خدا بود
ممسوس در ذات خدا، از خود جدا بود

پیش از شهادت حال با شمشیر می کرد
آیینه ی دل را نشان تیر می کرد

دریای خون آغوشِ مولا بود بر او
زیباتر از دامان لیلا بود بر او

قاسم عروس مرگ را در بر گرفته
گویی دوباره زندگی از سر گرفته

ازبس که داردمرگِ خون را چون عسل،دوست
بر قامتِ رعنا زره پوشیده از پوست

🔸شاعر:
#استاد_غلامرضا_سازگار
______________________
________

@nunogeryeh


🏴 اشعار #شب_عاشورا
_______________________________
#امام_حسین #گودال_قتلگاه


اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را

نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی
که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را

نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان
به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را

فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد
بزرگی کن، ببوس این دختر کوچکتر خود را

لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست
برو در نهر علقم کن خبر، آب آور خود را

ز دورادور، می دیدم گلویت عمه می بوسید
مگر آماده کردی بهر خنجر - حنجر خود را

به همراه مسافر آب می پاشند،‌من ناچارم
به دونبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را

کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست
چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را

🔸شاعر:
#استاد_علی_انسانی
_______________________
________

@nunogeryeh


🏴 اشعار #شب_عاشورا
_______________________________
#امام_حسین #گودال_قتلگاه


نگران بودم از این لحظه و آمد به سرم
زینب و روز وداع تو!؟ امان از دل من
این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به تو بود
تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من

شوق دیدار، تو را می‌کِشد اینسان، اما
ای همه هستی زینب! کمی آهسته برو
تو قرار است به میدان بروی ... آه ! ولی
جان من آمده بر لب، کمی آهسته برو

خواستی پیرهن کهنه چرا یوسف من؟
گرگ‌های سر راه تو چه دینی دارند؟
این جماعت سرشان گرم کدام اسلام است؟
که از آیینۀ پیغمبرشان بیزارند

تو که از روز تولد شدی آرامِ دلم
نرو اینگونه شتابان و نکن حیرانم
بوسه‌ای زیر گلویت زده‌ام اما باز
بروی، می‌روم از حال، خودم می‌دانم

با تو آمد دم میدان دل آواره‌ی من
پر زد انگار در این فاصله روح از بدم
من که بی عطرت از اول نکشیدم نفسی
می‌شود از تو مگر جان و دلم! دل بِکَنم؟

روی تل بودم و دیدم که چه تنها شده‌ای
نیزه دیدم که به دستان غریبت مانده
همه رفتند، همه ... قاسم و عباس و علی
نه برای تو زهیرت، نه حبیبت مانده

سنگ در دست همه آمده‌اند استقبال
مومنانی که به تو نامه نوشتند حسین!
در پی کوثر و جنات، ... پیِ ریختنِ
خون آقای جوانان بهشتند حسین!

دیدم از نور خدا گفتی و آغوش نبی
ولی آواز تو را هلهله ها نشنیدند
سنگدل‌ها به خیام تو نظر می‌کردند
سنگ‌ها صورت زیبای تو را بوسیدند

زینت دوش نبی را به چه حالی دیدم
خون پیشانی بر صورت او جاری بود
غیر از این صحنه اگر هیچ نمی‌دید دگر
کار زینب همه‌ی عمر عزاداری بود

تو رجز خواندی و دیدم همگی لرزیدند
یا علی گفتی و دیدم که چه غوغایی شد
کاش عباس و علی اکبرت اینجا بودند
صحنۀ رزم تو لب تشنه! تماشایی شد

هر چه از خیبر و از بدر شنیدم، دیدم
هر کس از خوردن یک تیغ تو بر خاک افتاد
با خدا، عالم و آدم به تماشا بودند
ناگهان ناله‌ای از عرش در افلاک افتاد

مادرت فاطمه بود آه کشید از ته دل
تا تو را دید چنین از سر زین افتادی
من ندیدم که چه شد کارِ تن و آن همه تیر
چشم بستم به خدا! تا به زمین افتادی

ناگهان معرکه‌ی دور و برت ساکت شد
کاش دست از سرت ای دلبر من بردارند
چیست در دست سیاهی؟ نکند ...! یازهرا !
یعنی این مردم بی‌رحم چه در سر دارند؟

آن سیاهی به تو نزدیک شد و زانو زد
چشمهای من از این صحنه سیاهی رفتند

🔸 شاعر :
#قاسم_صرافان
________________________
________

@nunogeryeh


🏴 اشعار #شب_عاشورا
______________________________
#امام_حسین #گودال_قتلگاه


ناله بزن ؛ با ناله از گودال لشگر را ببر
زینب بیا ، این شمر با پا رفته منبر را ببر

چون مادر خود بر کمر چادر ببند ای شیر زن
از زیر دست و پای این مردم برادر را ببر

این فرصت پیش آمده دیگر نمیاید به دست
دامن کشان، دام‍ن بیاور با خودت سر را ببر

ناله بزن ، فریاد کن ؛ اما همه ش بی فایده است
این شمر- از اینجا نخواهد رفت ؛ مادر را ببر

ای لشگر بی آبرو اینگونه عریانش مکن
پیراهنش را بر زمین بگذار ، معجر را ببر

انگشتری که ضربه خورده درنمیاید ز دست
جایش النگوی من و این چند دختر را ببر

من در میان این شلوغی خیمه را گم کرده ام
از بین نامحرم بیا عباس خواهر را ببر

🔸شاعر:
#علی_اکبر_لطیفیان
_______________________
________

@nunogeryeh


🏴 اشعار #تاسوعا
____________
#حضرت_عباس


ای لشکر حق را امیر عبّاس 
وی در شهیدان بی نظیر عباس

ای شیر حق در لیلۀ ولادت
نام تو را فرموده شیر عباس

نوشیده در دامان پاک مادر
جام بلا را جای شیر عباس

دست تو در دست عزیز زهرا
یادآور عید غدیر عباس

آزادگان آموختند از تو
این طرفه بیت دلپذیر عباس

"واللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی"

ای عشق و ایثار آفریدۀ تو
صدق و وفا به حق عقیدهء تو

عباسی و شیرخدا نهاده
گلبوسه ها بر دست و دیدۀ تو

تصویر غیرت بر زمین کشیده
خونِ ز پیشانی چکیدۀ تو

بر قلب تاریخ این رجز نوشته
از خون بازوی بریدۀ تو

"واللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی"

ای عشق ثاراللّه عادت تو
وی زنده توحید از شهادت تو

امواج خون، روز نماز ایثار
سجادۀ سرخ عبادت تو

حسرت برد در حشر هر شهیدی
بر عزّت و مجد و سعادت تو

آبی که از کف ریختی به دریا
اقرار دارد بر سیادت تو

هر جا که عاشورا و کربلائی است
خطّی است از درس رشادت تو

"واللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی"

گردون چرا روی تو را قمر گفت!؟
باید تو را از ماه خوبتر گفت

امّ البنین بالید از اینکه زهرا
در روز عاشورا تو را پسر گفت

مدح تو را پیش از شب ولادت
در داستان کربلا پدر گفت

در جبهۀ صفّین و کربلایت
دشمن حسین و حیدری دگر گفت

«جانم فدایت باد»، این سخن را
تنها به تو سبط پیامبر گفت

تنها تویی آنکس که دست و سر، کرد
در پیش تیغ دشمنان سپر، گفت

"واللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی"

تا ماه رویت نور گستری کرد
خورشید رفت از تاب و، اختری کرد

چشمت به عین اللّه روشنی داد
رویت ز وجه اللّه دلبری کرد

کردی غلامی بر عزیز زهرا
زهرا به بالین تو مادری کرد

تو خویش را عبد حسین خواندی
او بر تو اظهار برادری کرد

چشم تو را نازم که تشنگان را
با خون بجای آب ساغری کرد

با آنکه دست راستت جدا شد
دست چپت اعجاز حیدری کرد

در سنگر ایثار از پیامت
هر نسل را این بیت رهبری کرد

"واللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی"

سقا و رنگ از تشنگی پریده!؟
دریای اشکش جاری از دو دیده

تن، غرق در خون و جبین، شکسته
لب تشنه و دست از بدن بریده

تیغ شهادت را به سر نهاده
تیر محبّت را به جان خریده

جان بر کف و در اوج سرفرازی
خجلت ز اشک کودکان کشیده

دریای اشک از چشم ما گرفته
هر قطره خون کز بازویت چکیده

هر زخم تیغت بر بدن نشسته
لبّیک عشقی از لبت شنیده

از حنجر خشک تو دوست دارم
این بیت را بهتر ز صد قصیده

"واللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی"

تا ماه رخ، از خون خضاب کردی
خود را فدای آفتاب کردی

دریا ز لب های تو آب می‌خواست
والله، دریا را جواب كردى

هم بحر را آتش زدی ز آهت
هم آب را از شرم، آب کردی

روزی که جانها بسته بود بر آب
تو تشنگی را انتخاب کردی

ناخورده آب از بین آتش و خون
بر رفتن خیمه شتاب کردی

آنقدر اشک افشاندی از گل چشم
تا مشک را غرق گلاب کردی

دستت ز تن در پای دوست افتاد
با لشکر دشمن خطاب کردی:

"واللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی"

این تیر خصم این چشم نازنینم
این فرق سر این گرز آهنینم

با آب نه، با خون فرو نشیند
این شعله های قلب آتشینم

چشم مرا با خون سر ببندید
تا گریۀ سکینه را نبینم

گر شعله بر جان ریزد از یسارم
گر تیغ بر تن آید از یمینم

سقائی آل علی است کارم
عشق حسین ابن علی است دینم

"واللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی"

در خیمه ها فریاد آب آب است
دلها ز سوز تشنگی کباب است

خون جگر در دیدۀ سکینه
اشک خجالت بر رخ رباب است

شش ماهه خاموش است و کس نداند
جان داده در گهواره یا که خواب است

من دست و جان و چشم و سر نخواهم
تنها امیدم این دو قطره آب است

خونم بریزند آب را نریزند
بس دل که بر یک جرعه آب آب است

مَشی و مرام و دین و مذهب من
حمایت از اولاد بوتراب است

"واللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی"

من تشنۀ جام وصال یارم
این تشنگی بر دل زند شرارم

دستور سقایی گرفته امروز
هم دست من هم چشم اشکبارم

یا آب را در خیمه می‌رسانم
یا جان به روی آب می‌گذارم

ای تیغها این جسم چاک چاکم
ای تیرها این قلب داغدارم

سر تا به پا در خون اگر شوم غرق
دست از امام خویش بر ندارم

"واللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی"

دوش از سپهر دیده بی شماره
می سوختم می ریختم ستاره

من گریه می کردم برای طفلان
طفلان برای طفل شیرخواره

هر کودکی با جام خالی از آب
شرح عطش می داد با اشاره

سقا من و اصغر کند تلظّی
از تشنگی در بین گاهواره

ای تیغ ها ای تیرها بیائید
قلب مرا سازید پاره پاره

«میثم» بخوان در موج آتش و خون
این بیت را از قول من هماره

"واللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی"

🔸شاعر:
#استاد_غلامرضا_سازگار
______________
________

@nunogeryeh


🏴 اشعار #تاسوعا
_____________
#حضرت_عباس


عقل تنها در مسیر عاشقی کامل شود
عشق همواره به همراه جنون نازل شود

پس هر آنکس در پی آن است که عاقل شود
ابتدا بایست مجنون ابوفاضل شود

فاش می گوییم امشب با تمام عالمین
عشق در تعریف ما یعنی علمدار حسین

روی دیوار برادر بود تا آخر سرش
غیر عشق او نبوده هیچ عشقی در سرش

از همه سرهای عالم هست بالاتر سرش
نیست هرکس خاک پایش خاک عالم برسرش

یک نگاهش عالمی را مثل سلمان می کند
ارمنی را با کراماتش مسلمان می کند

مادرش گفتا بلاگردان این کاشانه باش
با ادب همراه باش و با غضب بیگانه باش

بچه های فاطمه شمعند تو پروانه باش
من کنیز خانه هستم تو غلام خانه باش

بود آویزان گوشش حرف های مادرش
چون غلامان حرف میزد با برادر خواهرش

از زمانی که در این دنیا قدم برداشته
از روی دوش برادر بار غم بر داشته

هر زمان با ذکر یا حیدر علم برداشته
صورت دشمن هراس آلود نم برداشته

در نبرد او همیشه جنگ خیبر یاد شد
شاهکاری کرد در صفین حیدر شاد شد

در شجاعت رفته اخلاقش به حیدر بیشتر
هست کارایی چشمانش ز خنجر بیشتر

در وفاداری بود از حد باور بیشتر
او حسینی بودنش رفته به خواهر بیشتر

نام او را یکصد و سی و سه بار امشب بخوان
حاجتی داری اگر او را اخ الزینب بخوان

بوسه گاه فاطمه هم چشم او هم دست اوست
دست گیر حضرت عیسی بن مریم دست اوست

روز محشر اختیار خلق عالم دست اوست
همچنان پشت سر ارباب پرچم دست اوست

روز محشر سربلند است و امیری می کند
فاطمه از دوستانش دست گیری می کند

مردی و مردانگی عشق و وفا را زنده کرد
بیشتر از هرکه یاد مرتضی را زنده کرد

روز عاشورا وجودش کربلا را زنده کرد
با نگاهش بارها ارباب ما را زنده کرد

تا که چشمش بسته شد دیگر حرم بیچاره شد
در بیابان های سوزان خواهرش آواره شد

🔸شاعر:
#علی_ذوالقدر
_____________
________

@nunogeryeh


🏴 اشعار #شب_تاسوعا
________________
#حضرت_عباس


شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را

برادری به وفاداری تو معنی یافت
که از گلوی تو فریاد زد برادر را...

فرات آینه شد، پیش چشم غیرت و آب
مگر نشان بدهد حیرت مصوّر را

نگاه کردی و دیدی حرم در آتش بود
و در طواف حرم، فوجی از کبوتر را

گذشتی از سر آب و به خاک افتادی
که سر به سجده گذاری هر آن مقدّر را

فرات بعد تو عمری‌ست تا که می‌گرید
عطش جز این نشناسد زبان دیگر را

تویی که نام تو با هرچه رود پیوسته‌ست
و بی تو آب نمی‌بیند آن طرف‌تر را

🔸شاعر:
#ناصر_فیض
__________________
________

@nunogeryeh


🏴 اشعار #شب_تاسوعا
______________
#حضرت_عباس


عطش از خشکی لب‌های تو سیراب شده
آب از هُرم ترک‌های لبت آب شده

بعد از آنی که تو لب‌تشنه عطش را کشتی
تشنه لب ماندن ساقی همه‌جا باب شده

بعد افتادن عکس تو در آیینۀ آب
برکه از شوق رخت خانۀ مهتاب شده

این فرات است که از درد غمت ای دریا
بس که پیچیده به خود یکسره، گرداب شده

تب و تاب حرم از تشنگی و گرما نیست
دل اهل حرم از داغ تو بی‌تاب شده

تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز
همه گفتند که ابروی تو محراب شده

صحنه‌ای که کمر کوه شکست از غم آن
عکس تیری‌ست که در دیدۀ تو قاب شده

🔸شاعر:
#محسن_عرب_خالقی
_________________
________

@nunogeryeh


🏴 اشعار #شب_تاسوعا
_______________
#حضرت_عباس


دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش
غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش

وقتی که آب را به روی آب ریختی
آمد چو موج، در جگرِ بحر، خون به جوش

گفتی به آب، آب! چه بی‌غیرتی برو
بی‌آبرو به ریختن آبرو مکوش!

آوردَمت به نزد دهان تا بگویمت
بشنو که العطش رسد از خیمه‌ها به گوش...

تو موج می‌زنی و علی‌اصغر از عطش
گاهی به هوش آید و گاهی رود ز هوش

از بس که «آب، آب» شنیدم ز تشنگان
دیگر نفس به سینۀ تنگم شده خروش

در آب پا نهادم و بر خود زدم نهیب
گفتم بسوز از عطش و آب را ننوش

بالله بُوَد ز رشتۀ عمرم عزیزتر
این بند مشک را که گرفتم به روی دوش...

🔸شاعر:
#استاد_غلامرضا_سازگار
__________________
________

@nunogeryeh


🏴 اشعار #شب_تاسوعا
_____________
#حضرت_عباس


ای بزرگ خاندان آب‌ها
آشنای مهربان آب‌ها

در مقام شامخ سقایی‌ات
بند می‌آید زبان آب‌ها...

بر ضریح دست تو پیچیده‌اند
التماس گیسوان آب‌ها

می‌رسید از دور بر اهل حرم
جملۀ «سقّا بمان» آب‌ها...

مشک و ختم فاتحه هرگز نبود
این تصوّر در گمان آب‌ها

بعد لب‌های تبسم‌ریز تو
گریه افتاده به جان آب‌ها

از وداع تو حکایت می‌کند
دست های پر تکان آب ها

🔸شاعر:
#علی_اکبر_لطیفیان
____________
________

@nunogeryeh

Показано 20 последних публикаций.

1 157

подписчиков
Статистика канала