°••°••°••°••°••°••°
° |♟ #Larry [Louis top] |
° |🕶️ #Little_spy |
° |🖤 #Part6 |
~~~~
#پارت_6
*هری*
برای شام رفتیم رستوران هتل
مثل چی گشنم بود چون ناهار هم نخورده بودم
از لویی جلو زدم و به سمت میز بزرگ غذا رفتم
خدای من، حس میکردم معدم اندازه یه بشکه شده... میخواستم کل میز رو بخورم
بالاخره بعد از برداشتن چنتا صدف و استیک و سالاد رفتم سر میز نشستم
وقتی بشقابمو روی میز گذاشتم لویی با تعجب یه نگاه به من و بشقابم انداخت و گفت :
- خیلی کمه ک
و چنگالشو تو ظرف سالادش فرو برد
هیچی نگفتم چون میدونستم اگه جواب بدم یه تیکه دیگه بهم میندازه برا همین شروع کردم به نصف کردن استیک...
سرمو انداخته بودم پایین و با ولع غذامو میخوردم ک احساس سنگینی نگاه لوییو رو خودم حس کردم...
پیشخدمت اومد سمت لویی و دم گوشش چیزی زمزمه کرد که نفهمیدم و لویی هم در قبالش کارتی رو بهش داد...
بعد از شام رستوران رو ترک کردیم
ایندفه لویی جلوی من حرکت میکرد
موجود کوچولویی بود
اصن فک کنم اسمشو از انتهای همین کلمه برداشته بود
*به آسانسور رسیدیم*
وای هری فکر کن بغلش کنی
شرط میبندم بغلی ترین موجود عالم هستی باشه
با این افکارم خنده ریزی کردم ک لویی به سمتم برگشت و نگاهم کرد. تا خواست چیزی بگه در آسانسور باز شد و وارد شدیم...
تا اتاق هیچ حرفی نزدیم، خیلی سکوت بدی بود...
وقتی رسیدیم اتاق، ساعت 10:40 بود
سریع رفتم منم دوش بگیرم...
*لویی*
باورم نمیشه که این ادم اینقدر اشتها داشته باشه که برای شام اون همه غذا رو بخوره. حتی یکمم از غذاش نموند!
بعد شام تو راه آسانسور سنگینی نگاهشو رو خودم حس میکردم و این باعث ناراحتیم میشد... با خنده ریزی ک کرد رو بهش برگشتم و میخواستم بهش تیکه بندازم. اون از غذا خوردنش اینم از خندش ک مطمئنا بودم منو پیش خودش مسخره میکرد ولی وقتی برگشتم و اون لبخند رو رو اون صورت بی نقص دیده ناخوداگاه زبونم خفه خون گرفت...
بعد اینکه رسیدیم اتاق، هری رفت دوش بگیره. منم پوشه ها و کاغذایی که رو تختم بود رو گذاشتم تو کیف و رو تخت دراز کشیدم.
گوشی هری زنگ خورد... یه بار،دوبار...سر سومین زنگ اعصابم خورد شد و به سمت گوشیش رفتم تا ببینم کیه که اسم (زندگیم) داشت رو صفحه گوشی خودنمایی میکرد.
یه حس عجیبی بهم دست داد... نمیدونم اسمشو چی بزارم. حسادت یا عصبانیت یا ناامیدی...دندونامو رو هم فشار دادم و بیخیال گوشیش شدم و دوباره ب سمت تختم رفتم... حتما دوست دخترشه... خودش میاد و جواب میده...
°•°•°•°•°•°
نظر بدییییین =)🥂
-Sd
لینک ناشناس و جوابا:
[ @ONEDIRECTIONGAY_PM ]
•↬ @ONEDIRECTIONGAY
° |♟ #Larry [Louis top] |
° |🕶️ #Little_spy |
° |🖤 #Part6 |
~~~~
#پارت_6
*هری*
برای شام رفتیم رستوران هتل
مثل چی گشنم بود چون ناهار هم نخورده بودم
از لویی جلو زدم و به سمت میز بزرگ غذا رفتم
خدای من، حس میکردم معدم اندازه یه بشکه شده... میخواستم کل میز رو بخورم
بالاخره بعد از برداشتن چنتا صدف و استیک و سالاد رفتم سر میز نشستم
وقتی بشقابمو روی میز گذاشتم لویی با تعجب یه نگاه به من و بشقابم انداخت و گفت :
- خیلی کمه ک
و چنگالشو تو ظرف سالادش فرو برد
هیچی نگفتم چون میدونستم اگه جواب بدم یه تیکه دیگه بهم میندازه برا همین شروع کردم به نصف کردن استیک...
سرمو انداخته بودم پایین و با ولع غذامو میخوردم ک احساس سنگینی نگاه لوییو رو خودم حس کردم...
پیشخدمت اومد سمت لویی و دم گوشش چیزی زمزمه کرد که نفهمیدم و لویی هم در قبالش کارتی رو بهش داد...
بعد از شام رستوران رو ترک کردیم
ایندفه لویی جلوی من حرکت میکرد
موجود کوچولویی بود
اصن فک کنم اسمشو از انتهای همین کلمه برداشته بود
*به آسانسور رسیدیم*
وای هری فکر کن بغلش کنی
شرط میبندم بغلی ترین موجود عالم هستی باشه
با این افکارم خنده ریزی کردم ک لویی به سمتم برگشت و نگاهم کرد. تا خواست چیزی بگه در آسانسور باز شد و وارد شدیم...
تا اتاق هیچ حرفی نزدیم، خیلی سکوت بدی بود...
وقتی رسیدیم اتاق، ساعت 10:40 بود
سریع رفتم منم دوش بگیرم...
*لویی*
باورم نمیشه که این ادم اینقدر اشتها داشته باشه که برای شام اون همه غذا رو بخوره. حتی یکمم از غذاش نموند!
بعد شام تو راه آسانسور سنگینی نگاهشو رو خودم حس میکردم و این باعث ناراحتیم میشد... با خنده ریزی ک کرد رو بهش برگشتم و میخواستم بهش تیکه بندازم. اون از غذا خوردنش اینم از خندش ک مطمئنا بودم منو پیش خودش مسخره میکرد ولی وقتی برگشتم و اون لبخند رو رو اون صورت بی نقص دیده ناخوداگاه زبونم خفه خون گرفت...
بعد اینکه رسیدیم اتاق، هری رفت دوش بگیره. منم پوشه ها و کاغذایی که رو تختم بود رو گذاشتم تو کیف و رو تخت دراز کشیدم.
گوشی هری زنگ خورد... یه بار،دوبار...سر سومین زنگ اعصابم خورد شد و به سمت گوشیش رفتم تا ببینم کیه که اسم (زندگیم) داشت رو صفحه گوشی خودنمایی میکرد.
یه حس عجیبی بهم دست داد... نمیدونم اسمشو چی بزارم. حسادت یا عصبانیت یا ناامیدی...دندونامو رو هم فشار دادم و بیخیال گوشیش شدم و دوباره ب سمت تختم رفتم... حتما دوست دخترشه... خودش میاد و جواب میده...
°•°•°•°•°•°
نظر بدییییین =)🥂
-Sd
لینک ناشناس و جوابا:
[ @ONEDIRECTIONGAY_PM ]
•↬ @ONEDIRECTIONGAY