به چشمات زل زدم و همه خاطراتمونو مرور کردم
نگاهت کردم و غرقِ چشمات شدم.. ولی بعدش که چشمامو بستم، انگار تو دیگه اون آدم سابق برای من نبودی. انگار دیگه تموم شده بودی، انگار دیگه اون نگاه کردنا، اون زل زدنا تموم شده بود.
گمونم همه چیز تغییر کرده !
همه چیز تموم شد و من نمیدونم چرا
شاید وسط اون حرفا؟ اون هق هقا؟ اون گریه ها؟
نمیدونم ولی انگار اون آدمی که برایِ تو بود مُرده.. انگار دیگه هیچی ازش باقی نمونده.