روزهای پائیز در یڪ چشم به هم زدن می گذرنـــد..
من می مانم و ڪارهایی که
باید تا تمام شدن آن انجام دهم
کتابهایی که هنوز نخوانده یا تمام نکرده ام،
پای و ڪیڪ هایی که هنوز نپختم،
انسان هاییـ که هنوز ملاقات نڪرده ام و...
حالا که به خآنه ے نقلی و راحتِ مادربزرگم
نقل مڪان ڪرده م،
وقت بیشتری برای تیڪ زدن گزینهٔ های لیستِ
"ڪارهایی که باید تا آخر پآئیـز انجام دهم" دارم.
من می خواهم زندگی کنم،
نه فقط چیزی جز بقا برای زنده ماندن..
میخواهم بخندم، گریه کنم
به آغوش بگیرم و در آغوش ها غرق شوم
می خواهم چیزهای جدید را تجربه ڪنم
و احساس مفید بودن داشته باشم
میخواهم قبل از اینکه برای "او" ڪافی باشم،
برای خودم ڪافی باشم و خودم را دوست بدارم
این است چیزی که آن را "زندگی ڪردن" می نامم