وقتی سامان با عصبانیت اومد خونه و گفت " دلم میخواد با مشت محکم بزنم تو دماغ احسان "
مکالمه سامان و باباش اینطوری پیش رفت :
👦 دلم میخواد یه مشت بزنم تو دماغ احسان
🧔چرا مگه چی شده ؟
👦دفتر منو انداخت رو زمین
🧔مگه کاری باهاش کرده بودی که این کارو کرد؟
👦نه
🧔مطمئنی ؟
👦قسم میخورم اصلا بهش دست نزدم
🧔باشه ، ببین سامان ، احسان دوستته اگه به حرفم گوش کنی همه چی یادت میره .بعضی وقتا خودتم شیطونی میکنی و دعوا میشه مثل کاری که با داداش کوچولوت میکنی و میندازی گردن اون
👦نخیر من نکردم اون اول دعوا رو شروع کرد ...اَه اصلاً ولش کن ❗️
اما اگر بابای سامان مهارت برخورد صحیح در مواجهه با احساسات فرزندش رو آموخته بود
گفتگوی آنها میشد اینجوری پیش بره :
👦دلم میخواد با مشت بزنم تو دماغ احسان
👨🦰آه پسر ، تو خیلی عصبانی هستی !
👦دلم میخواد اون صورت چاقِشو فشار بدم!
👨🦰اینقدر از دستش عصبانی هستی ؟!
👦اصلا میدونی اون پسر قلدور چیکار کرد ؟اون تو ایستگاه اتوبوس دفترمو به زور ازم گرفت و انداخت روی زمین بدون هیچ دلیلی!
👨🦰آهان
👦مطمئنم فکر میکنه من بودم که پرنده سُفالیشو تو زنگ هنر شکوندم
👨🦰تو اینطور فکر میکنی؟
مکالمه سامان و باباش اینطوری پیش رفت :
👦 دلم میخواد یه مشت بزنم تو دماغ احسان
🧔چرا مگه چی شده ؟
👦دفتر منو انداخت رو زمین
🧔مگه کاری باهاش کرده بودی که این کارو کرد؟
👦نه
🧔مطمئنی ؟
👦قسم میخورم اصلا بهش دست نزدم
🧔باشه ، ببین سامان ، احسان دوستته اگه به حرفم گوش کنی همه چی یادت میره .بعضی وقتا خودتم شیطونی میکنی و دعوا میشه مثل کاری که با داداش کوچولوت میکنی و میندازی گردن اون
👦نخیر من نکردم اون اول دعوا رو شروع کرد ...اَه اصلاً ولش کن ❗️
اما اگر بابای سامان مهارت برخورد صحیح در مواجهه با احساسات فرزندش رو آموخته بود
گفتگوی آنها میشد اینجوری پیش بره :
👦دلم میخواد با مشت بزنم تو دماغ احسان
👨🦰آه پسر ، تو خیلی عصبانی هستی !
👦دلم میخواد اون صورت چاقِشو فشار بدم!
👨🦰اینقدر از دستش عصبانی هستی ؟!
👦اصلا میدونی اون پسر قلدور چیکار کرد ؟اون تو ایستگاه اتوبوس دفترمو به زور ازم گرفت و انداخت روی زمین بدون هیچ دلیلی!
👨🦰آهان
👦مطمئنم فکر میکنه من بودم که پرنده سُفالیشو تو زنگ هنر شکوندم
👨🦰تو اینطور فکر میکنی؟