يك ميل بي اختيار مرا بدان سو ميكشاند تا به هر بهانه اي از پورعطايي بنويسم
هنوز بعد از چهار سال از رفتنش ، به ذهنم كه خطور ميكند بغض گلويم را ميگيرد
واضح و بي پروا بگويم ، هَي هَي هاي پورعطايي جزء ملكوتي ترين آواهايي بوده است كه شنيده ام
غرور و ايستادگي بي مثال پورعطايي در برابر بي مهري هايي كه بهش شد ، همچون صداي بينظيرش دل انگيز بود
مثل گرگ هاي دوست داشتني داستان مشهور اخوان ثالث، هيچگاه سرش را براي دونان هنر فرود نياورد ويك تنه در مقابل ناملايمات ايستاد
بغض نهفته ي درون سينه ي پورعطايي ، چنان سوزي به صدايش داده بود كه هر حتي مثل من بي ذوقي را به وجد مي اورد و گويي اين صدا از يك منبع بي انتها سربرميكشد...
پورعطايي غريبانه در انتهاي خيابان جامي زيست و من اعتراف ميكنم هيچكس مثل او تربت جام را به اوج نرسانيد
بايد ميبوديد آن شب كه در تالار وحدت ،زمان ايستاده كف زدن تماشاگران و داوران و هنرمندان اختتاميه جنشواره بين المللي موسيقي فجر، از زمان اجراي استاد طولاني ترشده بود...
بايد ميبوديد اشك هاي خيل تماشاگران تالار رودكي را ميديد وقتي پورعطايي سوزناك،معصومه جان ،معصومه جان را ..... ميخواند وگويي تمام عشق را در دل عشاق آن سالن به چالش كشانده بود...
با احترام به همه -و حتي فرزندان استاد- صحبت از تكرار شدن پورعطايي يك سخن مضحكه است
اوتكرار نخواهد شد
او هرگز تكرار نخواهد شد
مگرميشودانساني دوباره بيايد و اينقدر درد و عشق و ازادگي و بي تعلقي و هنر را بتواند يكجا در خود داشته باشد
اساسا ما چرا مدام بايد به تكراربينديشيم
اصلا حيف است پورعطايي تكرارشود
او بايد تنها يك نفر باشد ...
از او فقط بايد يك نمونه وجود داشته باشد
مثل نقاشي موناليزا
مثل الماس درياي نور
مثل ....
مثل شجريان
اواخر دردهايش به سكوت مطلق بدل شده بود گويي از گفتن شرمش مي امد
بي تكلفي اش بي همتا بود
هنرش بي بديل
و صدايش ...
صدايش بينظير ....
انقدر عاشق دوتارش بود و هنگام نواختن و خواندن غرق در اجرا ميشد كه به گزاف نگفته ام اگر بگويم حالاتش به ترجمه عيني تعاريف مولوي از شمس بيشتر شبيه بود تا يك اجراي ساده ي موسيقي...
گاهي كه صحبت از بهشت و جهنم ميشود و در اين بين تعداد ركعات نماز و تسبيح شمردنها را براي مقدم بودن در اين صف دليل مي اورند ، من هرگز نميتوانم باور كنم - و نميخواهم باور كنم- كسي كه اينهمه عشق را و اينهمه شور را و اينهمه حال خوب را به بندگان خدا داد بخاطر برخي به مثل ما، بي وزن خم و راست نشدن هاي ظاهري اش ته اين صف باشد ....
صدا و سوز سربرگرفته ازنهاد پورعطايي داد ميزد كه نميتواند خداي را نشناخته باشد
شك ندارم او يك ديندار واقعي و يك بنده خالص خدا بود ...
پورعطايي دَينش را به تار، به صدا، به هنر، به مردم جام، به اهالي هنر ادا كرده است و ايا سراغ داريد انساني بدين اندازه تسويه حساب شده رخت سفر بربندد و اسوده خاطر به سفر ابدي برود ...
نيازي نيست و اساسا كسي بدهكار اين اداي دينش نيست
براي خودتان ميگويم
اگر ميخواهيد در عمق بي مهري هاي زمانه حالتان خوب شود ، پورعطايي را گوش كنيد ....
بهرام افضلي
@pourataee