??کتابخانه پونیسم ??


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


Instagram: instagram.com/puniism
Admin ??‍♀️: @punism
?کتابخانه مجله هنری پونیسم ?
اینجافقط کتاب وتیکه کتاب داریم?
|تمامی حقوق این کانال متعلق به مجله هنری پونیسم است?|
شعارما:همه ی مایک کتابخوانیم?
پیج اینستگرامم حتماببین?
♥️کانال اولمون:@puniism

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


|#کتابخانه_پونیسم|

#پستچی
#قسمت_یازدهم

چرا یک فیلم خوب،یکدفعه بد میشود.چرا در خانه ات خوابیده ای؛ یک نفر زنگ میزند،خبر بد میدهد؟ چرا پستچی ها همیشه خبر خوب نمی آورند؟ روی دو صندلی نشسته بودیم.من و علی.مثل دو بچه خلافکار که از کلاس بیرونشان کرده اند!در پادگان جنگ شده بود.حاجی رییس میرفت و میامد، تلفن میزد، دستورمیداد و از زیر چشم ما را می پایید.به علی گفتم :چه خبره؟ گفت:منتظر عاقدن! گفتم پدرم که هنوز نیامده! گفت:میاد، بارونه!فکر نمیکردم تو هجده سالگی عروس شم.اونم با یه حاجی بیست وسه ساله!گفت:من حاجی نیستم.بچه هاحاجی صدام میکنن!تو عمرم فقط تا مشهد رفتم.همه با کنجکاوی یا لبخند از کنار مارد میشدند.انگار همه چیزی را میدانستندکه من نمیدانستم.گفتم :چه شونه؟علی خنده اش گرفت،برگشت و در چشمهایم خیره شد.اولین بار بود از این فاصله نزدیک، نگاهم میکرد.انگار اولین بار بود که اصلا مرا میدید!نگاهش پر از هیاهو بود و در چشمهایش عروسی،.پر از مهمانانی که من نمیشناختم ،حسی غریب..ترسیدم!گفتم :چرا اینجوری نگام میکنی؟ سرخ شد و رویش را برگرداند.دلم برای خانه تنگ شد.مادرم،پدرم.پانزده سالی که همه باهم بودیم، قبل از جدایی.گفتم:اگه پدرم نیاد..گفت:دوستت داره،میاد و آمد،سراسیمه و خیس.بدون کلاه و کت.علی بلند شد و سلام داد.پدرم آهسته جواب داد وگفت:میخوام با دخترم حرف بزنم!همه پشت سنگرها پناه گرفتند.من ماندم و پدر..گفت:هیچی نگو! چرا با خودت اینکارو میکنی؟ عروسی؟ اینجا؟ شبی که میخواد بره؟ گفتم برای همین میخوام امشب زنش شم.برای اینکه برگرده.گفت، این راهش نیست !نگاهاشونو نمیبینی؟چرا حاجی باید پای تلفن به من بگه،بذارین امشب دست به دستشون بدیم، فردا این جوون میره؟خودشون میدونن کجا دارن میفرستنش.وسط آتیش! گفتم :یعنی اگه زنش شم، گفت:بت قول میدم دیگه نمیبینیش.این عروسی نیست.حجله عزا برای این پسرگرفتن! تو هم چراغ حجله ای عزیزم! عروسش نیستی.یه عمر باید تو اون حجله تاریک بسوزی تا روش ننویسن شهید ناکام!لرزیدم.هیچوقت غلط حرف نمیزد.گفت:اگه واقعا عاشقشی، ثابت کن! مثل یه عاشق منتظرش باش.اونوقت برمیگرده!دستم را گرفت:دخترم، دختر عاقلم، من حستو میفهمم.اگه به خاطر اینکه من و مادرت نتونستیم یه عمر باهم بسازیم ، خودتو ویران کردی، به خاطر عشق علی صبر کن! من عاشق مادرتم،صبر میکنم !گفتم :پس فقط محرمیت! گفت باشه. با دامادم کار دارم.علی آمد.یکدفعه پدر را محکم در آغوش گرفت و گفت:از هفت سالگی پدر نداشتم.بوی اونو میدین..پدرم موهای آفتابی اش را بوسیدوگفت: باید برگردی پسرم.میفهمی؟برگرد! عاقد کجاست؟ این دو تا جوونو محرم کنید!لشکری شاد آمدند!

ادامه دارد ...
#چیستا_یثربی

📗 @puniismbook 📗


خاطراتت را بنویس. پیش بینی های خودت را یادداشت کن، آن هم درباره تغییرات سیاسی، شغل خودت، وزنت، بازار بورس و ... سپس گاهی یادداشت های خودت را با وقایع بیرونی مقایسه کن. از این که چه پیشگوی ضعیفی هستی، شگفت زده خواهی شد.

مطالعه تاریخ را هم فراموش نکن. منظورم پس نگری ها و نظریه های انباشته شده در کتاب های درسی نیست؛ تاریخ شفاهی یا اسناد تاریخی یک دوره خاص را بخوان. اگر نمی توانی بدون اخبار زندگی کنی، روزنامه هایی از پنج، ده یا بیست سال پیش را پیدا کن و مطالعه کن. آن گاه درک بهتری از غیرقابل پیش بینی بودن جهان پیدا خواهی کرد.

#هنر_شفاف_اندیشیدن
#روولف_دوبلی

📗 @puniismbook 📗


Репост из: ?سلام الو مشاور ?
| #سلام_الومشاور |

♥️هوایِ خودت را که داشته باشی ؛
جمعه ؛ بهترین روزِ هفته است و این فصل ؛
زیباترین فصلِ سال ...
فقط کافیست حالِ دلت خوب باشد !

#نرگس_صرافیان_طوفان

🍀 @salamalomoshaver 🍀


اگر می توانستم يك بار ديگر به دنيا بيايم، كمتر حرف می زدم و بيشتر گوش می كردم.
دوستانم را برای صرف غذا به خانه ام دعوت می كردم حتی اگر فرش خانه ام كثيف و لكه دار و يا كاناپه ام ساييده و فرسوده شده بود.
در سالن پذيرايی ام، ذرت بوداده می خوردم و اگر كسی می خواست كه آتش شومينه را روشن كند، نگران كثيفی خانه ام نمی شدم.
پای صحبت های پدربزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برايم تعريف كند و در يك شب زيبای تابستانی، پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرايش موهايم به هم نخورد. شمع هايی كه به شكل گل رز هستند و مدت ها روی ميز جا خوش كرده اند را روشن می كردم و به نور زيبای آنها خيره می شدم.
با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنكه نگران لكه های سبزی شوم كه بر روی لباسم نقش می بندند.
با تماشای تلوزيون كمتر اشك می ريختم و قهقهه خنده سر می دادم و با ديدن زندگی، بيشتر
می خنديدم.
هروقت كه احساس كسالت می كردم، در رختخواب می ماندم و از اينكه آن روز را كار نكردم، فكر نمي كردم كه دنيا به آخر رسيده است.
اگر شانس يك بار يك زندگی دوباره به من داده می شد ،هر دقيقه ی آن را متوقف می كردم، آن را به دقت می ديدم، به آن حيات می دادم و هرگز آنرا پس نمی دادم!...
اﮔﺮ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ می ﺁﻣﺪﻡ!

ﻛﺘﺎﺏ: #ﺗﻮ_ﺗﻮﻳﻲ
مترجم: #اميررضا_آرميون
ﻧﻮﺷﺘﻪ : #اﺭﻣﺎ_ﺑﻮﻣﺒﻚ

📗 @puniismbook 📗


|#کتابخانه_پونیسم|

#کتاب_صوتی
#دنیای_سوفی
اثرِ : #یوستین_گردر
تعداد فصل : ۳۵
#قسمت_۳
کتاب صوتیامونو به دوستاتون بفرستید و مارو به اونا معرفی کنید‌ 💚

📗 @puniismbook 📗






#wallpaper
Book
📗 @puniismbook 📗


|#کتابخانه_پونیسم|

#پستچی
#قسمت_دهم

در بوسنی هنوز جنگی نبود.برایم مهم نبود بوسنی کجاست، هر جا که بود، قرار بود علی را از من بگیرد.حالا جنگ من با مادر علی یا مادر افسرده خودم نبود.جنگ من و بوسنی بود؛ و غنیمت، علی بود! رییسم گفته بود، صربها مسلمانان بوسنی را آزار میدهند. ماموریت مخفی علی، حتما درباره صربها بود.پس حالا جنگ من با صربها هم بود! مگر یک دختر هجده ساله با چند نفر میتواند همزمان بجنگد؟ اما این جنگ به خاطر علی ارزش داشت!بیرون پایگاه، زیر باران ایستادم.انقدر که حس کردم کم کم تبدیل به ماهی میشوم.آسمان ، فریادهایش را سر من خالی میکرد، مثل بوسنی قبل از جنگ، آواره ایستاده بودم.پشت در پادگان ویژه ای که آدرسش را مادر علی داده بود و مثل بوسنی آماده دفاع بودم، این همه پنجره تاریک! هیچکدامشان مرا نمیدیدند؟ گارد حفاظت دم در برای چندمین بار اخطار داد:خواهر از اینجا برو! بالاخره جواب دادم :یا حاج علی را صدا کنید یا به من شلیک کنید! سرباز فکر کرد دیوانه ام.تلفن زد.رییس کل با همان خمپاره نگاهش ظاهر شد:علی به خاطرکشورش و دینش ماموریت داره حاج خانم.احترام بذار ! گفتم :به خاطر قلبش چی؟ ماموریتی نداره؟بعدش نوبت کجاست؟ پلنگتونو میفرستین لبنان، سوریه، فلسطین ،کجا؟خوبه به شما بگن خانمت تا آخر عمر ماموریت داره، بایدبره اونور دنیا؟ گفت:فقط یه خداحافظی کوتاه ،باشه؟ چند لحظه بعد پیک الهی آمد.رنگ پریده با بوی عطر موهایش که روی باران میریخت.مرا کناری کشید:نباید می اومدی! گفتم نباید میرفتی.بی خبر! گفت از همونشب کمیته دیگه اومدیم اینجا.به مادرم گفتم که بهت...علی! تا کی؟ دشمنا اون بیرون زیادن.میخوای بجنگی بجنگ!ولی قبلش به خاطر قولی که به محسن دادی، زندگی کن! کنار سیم های خاردار راه میرفتیم ونفهمیدیم کی از محوطه پادگان خارج شدیم.علی گفت:دیشب خوابتو دیدم.یه لباس سفید تنت بود.میخندیدی!گفتم :خیر باشه.حالا کی برمیگردی؟گفت: باید دو نفرو که به اتهام جاسوسی، گیر صربا افتادن...ترس مرا دید.خب بفهم عزیز، جونشون در خطره!
گفتم :تو هم بفهم عزیز ! جون منم در خطره.علی گفت:میدونی دلم مخلصته.چیکار کنم باور کنی؟گفتم :اون لباس سفیدو که خواب دیدی تنم کن.پیش از رفتن عقدم کن!سکوت کرد.باران از یقه اش ،داخل لباسش میریخت.ترسیدم حتی باران، عشق طلایی مرا بشوید و با خودش ببرد.گفتم میترسی نه؟ به گورستانی رسیده بودیم.اسم نداشت.نمیدانم قبر چه کسانی بود.شیر آب را باز کرد.وضو گرفت.گفت:بیا وضو بگیر! ایستاده بودم.گفت:حالا تویی که میترسی! سرحرفت وایسا.وضو بگیر.همین جا عقدت میکنم...الان! جلو رفتم.گورستان،عقد،باران...یاعلی!

ادامه دارد ...
#چیستا_یثربی

📗 @puniismbook 📗


Репост из: ?سلام الو مشاور ?
| #سلام_الومشاور |

گاهی به خودت احترامـ بگذار
یک چایِ داغ بریز داخل زیباترین استکان خانه
یک دانه شیرینی هم بگذار کنارش
همراه یک آهنگ دلنشین و به خودت بگو : بفرمایید چایتان سرد نشود☕️🌱

روزتون پر از حالِ خوب💚

🍀 @salamalomoshaver 🍀


حس خیلی بدی داشتم. باورم نمی‌شد که اجازه دادم هیلی همچین حرفی بزند. یا شاید هم همیشه از این شوخی‌های مسخره می‌کرد؟ منم همیشه فقط چون فکر می‌کردم باید بخندم، می‌خندیدم؟

مشکل همین است. ما می‌گذاریم دیگران هر حرفی را بزنند و آن‌ها هم آن‌قدر تکرارش می‌کنند که برایشان عادی می‌شود، بعد از مدتی برای ما هم عادی می‌شود. اگر قرار است در چنین لحظه‌هایی سکوت کنی، پس توانایی حرف زدن به چه دردی می‌خورد؟ ‌‌
‌‌‌‌
#نفرتی_که_تو_میکاری
#انجی_توماس

📗 @puniismbook 📗


|#کتابخانه_پونیسم|

#کتاب_صوتی
#دنیای_سوفی
اثرِ : #یوستین_گردر
تعداد فصل : ۳۵
#قسمت_۲
کتاب صوتیامونو به دوستاتون بفرستید و مارو به اونا معرفی کنید‌ 💚

📗 @puniismbook 📗


-اما عشق از مقوله‌ی دیگری است. عشق تنها وقتی عشق است که بی چشم داشت ارزانی شود. مثلا نمی‌توانی اصرار داشته باشی کسی را که دوست می‌داری حتما عاشق تو باشد، حتی فکرش هم خنده‌دار است، با این حال به طور ناخودآگاه این راهی است که بیشتر مردم در آن زندگی می‌کنند. اگر به راستی عاشق باشی، چاره‌ای نداری جز اینکه به راستی مؤمن باشی، اعتماد کنی، بپذیری و امیدوار باشی که عشق تو را پاسخی هست. اما هرگز اطمینان کامل و تضمینی وجود ندارد.

#زندگی_عشق_و_دیگر_هیچ
#لئو_بوسکالیا

📗 @puniismbook 📗


خودت باش دختر[1].pdf
8.9Мб
#خودت_باش_دختر
#ریچل_هالیس

📗 @puniismbook 📗


Репост из: ??کتابخانه پونیسم ??
|#کتابخانه_پونیسم|

نام کتاب : خودت باش دختر !
نویسنده : ریچل هالیس
موضوع : روان شناسی
ناشر : کوله پشتی
سال انتشار : 1397

#معرفی_کتاب
در این کتاب که زندگی شما را دگرگون میکند، ریچارد هالیس سعی دارد به مخاطب بگوید تا زمانی که به خود و دیگران درباره مسائل زندگی دروغ بگویید و دروغ های دیگران را باور کنید، به "معنای حقیقیِ زندگی" دست پیدا نخواهید کرد !
کدام حقیقت ؟
تو و فقط خود تو مسئول آدمی هستی که می‌شوی و همچنین مسئول میزان شادی و رضایتی که از زندگی داری !

🎖 از پرفروش‌های آمازون و نیویورک تایمز

📗 @puniismbook 📗


|#کتابخانه_پونیسم|

#پستچی
#قسمت_نهم

رییس کل ،سر علی را بوسید و گفت:به دکتر بگید بیاد.چیکار کردین با حاج علی پلنگ ما؟ بعد محکم به پشت علی زد و گفت:هنوزم ، مثل شبای عملیات، حرف گوش نکنی آره؟پاشو بریم تو اتاقم.یکی از برادرها گفت:پس پرونده؟ رییس لحظه ای ایستاد.خشمی مثل خمپاره در صورتش بود که میتوانست تمام ساختمان را با آن منفجر کند.نگاهش مثل مین ، همه را سر جایشان میخکوب کرد.گفت:هیچ میدونین کیو گرفتین؟پس لال شین.پرونده مختومه ! حاج خانمم بفرستین بره.نمیدانم چرا از این جمله دلم مثل اناری شد که زیر پا مانده باشد.زیر پای سپاه رزمندگان ایران! حس کردم همه میروند کشورشان رانجات دهند، اما از روی قلب عاشق من رد میشوند و خون، خون انار دلم ،روی خاک میپاشد.خاکی که دوستش داشتم.چه حسی بود نمیدانم!رییس کل بیتفاوت رد شد.ولی علی وقتی داشت از اتاق میرفت، از روی شانه نگاهم کرد،انگار میگفت:ولت نمیکنم توی تنور! ماه پیشونی دودی! نترس!در اتاق که بسته شد.انگار اتاقی در قلب من درش بسته شد.در ماشین پدر، فقط سکوت...هیچ چیز نپرسید.فقط گفت :مادرت خوب بود؟گفتم نه.گفت :خب چیستا،به قول خودت، یکی بود، یکی نبود.تموم شد!گفتم نه پدر!یکی بود.یکی هست و یکی همیشه خواهد بود!هر دو سکوت کردیم.روز بعد خبری از علی نشد و روزبعدش.دیگر نمیتوانستم تحمل کنم.به اداره پست رفتم.گفتند:دو روز است نیامده.نشانی خانه اش را داشتم.ته ته ته شهر.چقدر باید میرفتم که به ته دنیا برسم؟ آن خانه ی روشنی که علی در آن به دنیا آمده بود!کوچه ها مدام تنگ و تاریکتر میشدند.انگار به هم تکیه میدادند تا از چیزی حمایت کنند.شاید از ورود دختری غریبه با پوتین بلند مشکی که بی اجازه وارد حریمشان شده بود.من غریبه بودم.در زدم.صدای محکم زنی گفت :کیه؟در باز شد. خیره به من، چادر سفیدش را محکم گرفته بود،ولی نه آنقدرکه نفهمم موهایش طلایی است.شکل علی بود. خیلی جوانتر از آنچه فکر میکردم.خیره به من نگاه کرد:چیستاخانم؟ گفتم سلام.گفت :بیا تو! دختر جوانی پشت یک عالمه سبزی نشسته بود.سبزه، مشکی و پر ازنشاط.با سر به من سلام داد.حدس زدم ریحانه ؛ دختر خاله علی است.مادر گفت:ترشی میندازیم میفروشیم.کمک خرجه.گفتم:زیاد نمیمونم خانم.فقط...گفت:فقط علی رو گم کردی! آره؟ کاری که من از بچه گیش میکردم.گم میشد.به موقع خودش پیدا میشد:تو قرنطینه ست!قرنطینه؟بهم گفت: چیستا آمد بهش بگو! یه ماموریت کوتاهه تو بوسنی.حاجی داره میفرستتش.سریه! نمیتونه بت زنگ بزنه.بوسنی؟!کف حیاط نشستم.بوسنی کجاست!ببخشید نمیتونم نفس بکشم.آب! گفت:طفلی دختر.بد عاشق شدی.نه! سرم را روی دامنش گذاشتم و گریستم...

ادامه دارد ...
#چیستا_یثربی

📗 @puniismbook 📗


Репост из: 🌱Puniism | پونیسم🌱
یه حمد بخونین برا حالِ بهتر هممون :)

Join us 🌱 @puniism 🌱


|#کتابخانه_پونیسم|

#دنیای_سوفی
اثرِ : #یوستین_گردر
تعداد فصل : ۳۵
#قسمت_۱
کتاب صوتیامونو به دوستاتون بفرستید و مارو به اونا معرفی کنید‌ 💚

📗 @puniismbook 📗


|#کتابخانه_پونیسم|

#دنیای_سوفی
اثرِ : #یوستین_گردر
تعداد فصل : ۳۵
کتاب صوتیامونو به دوستاتون بفرستید و مارو به اونا معرفی کنید‌ 💚

📗 @puniismbook 📗


|#کتابخانه_پونیسم|

پانزدهمین کتاب #دنیای_سوفی
#یوستین_گردر

🍀 معرفی کتاب و نویسنده

خلاصه کتاب:

سوفی آموندسن دختری است که در آستانه‌ پانزده سالگی با ماجرای عجیبی روبه‌ رو می‌شود، او نامه‌ ایی از جانب فرد ناشناسی دریافت می‌کند که او را به تفکر در مورد ابتدایی‌ ترین سوالات فلسفی و خودشناسی وا می‌دارد. اولین سوالی که او با آن مواجه می شود این است که تو کیستی؟ و این سوال با یک علامت سوال بزرگ در برابر آن آغاز کتاب است. این شخص بعدتر خود را آلبرتو کناکس فیلسوف معرفی می‌کند که قصد آموزش فلسفه به سوفی نوجوان را دارد.کتاب دنیای سوفی در واقع برای آشنایی اولیه با مفاهیم فلسفه است. اگر کسی علاقه مند به مطالعه در حوزه فلسفی است، این کتاب می تواند شروع مناسبی باشد. در کتاب مفاهیم پیچیده و دشوار به ندرت دیده می شود و همه چیز به سادگی توضیح داده شده است.

🍀 اشنایی با نویسنده

یوستین گردر  (زاده ۸ اوت ۱۹۵۲) نویسنده نروژی و معلم فلسفه است. عمده شهرت او به‌خاطر نگارش کتاب آموزش فلسفه در قالب داستان با عنوان دنیای سوفی است.او رمان‌نویس و خالق داستان‌های کوتاه است که بیش‌تر دارای اطلاعات فلسفی برای مخاطبین جوانش می‌باشد. یوستین گردر در رشته فلسفه، الهیات، و ادبیات از دانشگاه اسلو فارغ‌التحصیل شد و سپس به‌مدت ده‌سال به‌تدریس «تاریخ عقاید» در دبیرستان‌ها پرداخت. او در حال‌حاضر به‌عنوان نویسندهٔ آزاد درکنار ِ همسر و دو پسرش در اسلو زندگی می‌کند. رمان معروفش به‌نام دنیای سوفی که در سال (۱۹۹۱ میلادی) منتشر شد او را به شهرت رساند.این کتاب تاکنون به ۵۴زبان مختلف برگردانده شده و میلیون‌ها جلد ِ آن به‌فروش رفته‌است. از روی کتاب دنیای سوفی فیلمی نیز به‌همین نام ساخته‌اند. او سال ۱۹۹۷ به همراه همسرش سیری دانویگ جایزه سوفی را بنیان نهاد. این جایزه که نامش را از رمان دنیای سوفی گرفته، جایزه بین‌المللی برای پاسداشت حامیان طبیعت و توسعه، جایزه‌ای به مبلغ ۷۷هزار پوند است.

📗 @puniismbook 📗

Показано 20 последних публикаций.

2 571

подписчиков
Статистика канала