غآيت وجود.


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


پرنده ي کوچک من، میان میادین جنگ تو برایم از رؤیاهای ناتمام و نجواهای نجیبانه بخوان..
@qhayat_bot

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


نمی‌دیدمت، باور نمی‌کردم.
باور نمی‌کردم که میشه این‌قدر سبز بود.


نه با تو، نه بی‌‌‌ تو.


غم، مانند موهای‌‌ شرقی‌‌ات از شانه‌‌هایت فرو می‌ریزد و در استکان چایِ میان دست‌‌هایت قیلوله می‌‌کند.


«هر زنی که تو را بعد از من ببوسد، بر لبانت جنگل پرتقالی خواهد یافت که من کاشته‌‌امش.»


تو خانه‌‌ای هستی که سال‌ها انتظارش را می‌‌‌‌‌کشیدم. همانی که پیش از لب وا کردن، صدایش را شنیدم و فهمیدم چه سال‌‌های زیادی بی‌خانمان بوده‌‌ام.
همانی که به وقت لبخند زدن، نگاهش مرا می‌‌بوسید.


از این غم عاقلان شاید، ولی مجنون نمی‌ترسد.




آقای راچستر، شما نمی‌دانید تا چه اندازه فراری ام.
از خیابان‌ها و کوچه ها، از آدمک ها و ادا اطوار هایشان، از درختان، حتی از خود.


من مانده‌ی شرابِ ته ساغرم ولی
نایی نمانده تا بتوانم اثر کنم
_خلوت


می‌‌دانی! بیشتر اوقات به این فکر می‌‌کنم که به تراپیست چشم جلگه‌ایِ خیالی‌‌ام قرار است چه بگویم. شاید با لبخند جلویش بنشینم و بگویم: «فقط می‌‌‌خواستم یک امتحانی کرده باشم، آخر مشکل خاصی ندارم، مثل همه‌‌ی مردم نفسی از خوشی و غم می‌‌آید و می‌‌رود» بعد او سکوت کند و با لبخند آرامی به من نگاه کند، انقدر حرفی نزند که ناخودآگاه بغض کنم و در صندلی فرو بروم، بعد طبق عادت به دنبال پنجره بگردم، آه عزیزم پنجره‌ها نجات دهنده‌‌اند، همان دو قاب کوچک که گاهی وقت‌‌ها درخت‌‌های بید را نشان می‌‌دهند و گاهی کوه و ساختمان‌‌ها را و همیشه‌ی اوقات آزادی را.
بعد زیرلب زمزمه کنم:
«I'd rather be a hammer than a nail»
شاید هم عصبانی شوم، مگر یک آدم، چقدر می‌‌تواند جهان آدم دیگری را درک کند که قادر شود آن را مداوا کند؟ مخصوصا جهان آدم‌‌های معمولی‌‌ای را که نه
دیوانه‌‌اند، نه شیدا! فقط خسته‌‌اند.


دل آدم بزرگ‌‌ها چه آسان آشوب می‌‌شود.
@qhayatevojod


مرگ بالای درخت سیب.


عزیزترینم تو حرف نمی‌‌زنی، نه!
نور می‌‌شوی بر من،
من سبز می‌‌شوم از تو.


جالب است که چطور از بین این همه آدم‌‌های آشنا، گاهی وقت‌‌ها یک رهگذر می‌تواند حال ما را بهتر کند.


شبیه کاسه‌ چینی‌‌ای شدم که مدام می‌برنش چینی بَندزَن، بندش می‌‌زنن اما باز هم انقدر سرد و گرمش می‌‌کنن که ترک بر می‌داره.


ولی تو نیستی و شعرم، آسمونش ماه نداره.
@qhayatevojod


گفت: منتظرم باش، خواهم آمد.
بر روی صخره‌‌های سفیدِ بالای تپه،
در بهار، کنار چشمه‌‌ها وقتی کوزه‌‌هایت را از آب پر می‌‌کنی،
در بادِ شرقی‌‌ای که موهایت با آن هم‌‌سفره می‌‌شود، در دسته‌‌گلی که از شقایق‌‌ها چیدی و میان چین‌های دامنت پرپر کردی.
منتطرم باش، چراکه من خیلی صبر کرد‌‌ه‌‌ام عزیزترینم.


Normal people.


رقص لب های خشکیده و خونین، بوسه های درد آلود، و صداهای خش دار و غم زده‌ی ما، تنها حقیقتِ آن روزها بود.


پرنده کوچک من، کاش می‌‌شد در پیچش موهایت گم شد.

Показано 20 последних публикаций.

975

подписчиков
Статистика канала