ار کنم. جایی مشغول کار شدم که شرکت انگلیسی بود و همه انگلیسی ها بودند.
*تا چند کلاس درس خواندید؟
زیاد درس نخواندم. مدتی هم در حین کار کردن شبانه درس می خواندم. معلممان احمدالسِنی یکی از متنفذین و نقاشان معروف بحرین بود. در شرکت انگلیسی ها که کار می کردم، همه اش مثل مدرسه و حتی دانشگاه بود. خیلی چیزها را من آنجا یاد گرفتم.
*در شرکت انگلیسی چه کاری انجام می دادید؟
در همه سال هایی که در بحرین بودم کارم خطاطی و تابلو نویسی بود. من به علت علاقه ام به روزنامه تایمز لندن آرشیوی را از این روزنامه تهیه کرده بودم و از روی آن تمرین خطاطی می کردم.
*تا چه مدت نزد انگلیسی ها کار کردید؟
تقریبا 20 سال در شرکت انگلیسی ای ام دبلیو دی کار کردم. از سال 1950تا 1970. زمانی که تازه تلویزیون های رنگی آمده بود، اولین تلویزیون رنگی توشیبا را از شرکت انگلیسی هدیه گرفتم. آنجا هتل بزرگی بود گفتند برو از آنجا جایزه ات بگیر. گفتند برای ورود به هتل یا باید لباس عربی بپوشی یا کروات بزنی. گفتم من نه عادت دارم لباس عربی بپوشم و نه عادت دارم کروات ببندم. گفتند پس نمی گذارند وارد هتل شوی. گفتم نمی روم. بعد دیگر خودشان تلویزیون آوردند در محل شرکت به من دادند. البته من دوستانی داشتم که لباس عربی می پوشیدند یا کروات می بستند. من بدم نمی آمد اما عادت نداشتم. بعد از کار در شرکت انگلیسی به مدت 10 سال در شرکت آلمانی آلبا کار کردم. آنجا هم کارم خطاطی بود. بعد از 10 سال گفتم دیگر به علت سختی کار و بوی رنگ که برایم خوب نیست نمی توانم کار کنم. به من گفتند ما شما را می فرستیم لندن تا ببینیم چه دیپلمی می آوری آن وقت که برگشتی حقوقت بالاتر می بریم. پولت بیشتر می کنیم. شرکت را ول نکن. گفتم من خسته ام. دیگر آنها از خوبی خودشان گواهی برایم نوشتند: «چون کار خطاطی نداریم، مرخصش کردیم تا جای دیگر پول بیشتری به ایشان داده شود.» همچنین رئیس شرکت در معرفی نامه ام اشاره کرده بود که چند زبان بلد است. ترجمه می کند. آدم منظمی است. هیچوقت غیبت نداشته. بعد که کار در شرکت آلمانی را ول کردم، تابلوهای بازار را به زبان انگلیسی و عربی می نوشتم. همه عکس هایش اینجا هست.
*غیر از خطاطی و تابلونویسی که شغل شما بود، به چه ورزشی یا هنرهای دیگری می پرداختید؟
من فوتبالیست بودم. در یک تیم عربی دفاع آخر بازی می کردم. سال 1965وارد باشگاه تاج بحرین شدم. موسسین باشگاه تاج بندری بودند و بازیکنانش از مناطق مختلف جنوب ایران بودند. در آنجا چون بازیکن زیاد بود، نیاز به بازی کردن من نداشتند. من مدیر فنون شدم. من آنجا کارم اجرای نمایش، موسیقی و عکاسی بود. مسابقات که برگزار می شد من از بازیکنان تیم عکس می گرفتم. بچه ها که مغرب به خانه می رفتند، من می رفتم در تاریک خانه عکس ها را ظاهر می کردم و در گالری باشگاه می زدم. این هم حرکت و نقشه ای بود تا بازیکنانی که در بازی پیدا نیستند یا ضعیف بوده اند روحیه بگیرند. من هم به همین سبب عکسشان می گرفتم.
*آیا بابت این کارهایی که می کردید از طرف باشگاه حقوقی به شما پرداخت می شد؟
من در باشگاه نه تنها بابت این کارها چیزی نمی گرفتم بلکه چیزهایی را برای باشگاه با هزینه ی خودم می خریدم یا درست می کردم. کسانی بودند که در کاغذی می نوشتند احمد مدان ما زحمات شما را فراموش نمی کنیم و در بازار به دستم می دادند. من کارهای زیادی را بدون هیچ چشمداشتی انجام داده ام. کار من همین است مردم را به هم نزدیک کردن، دوستی ها را بیشتر کردن. عکس هایی که آنجا گرفتم به باشگاه دادم و یا به آنهایی که روزنامه می نوشتند. مجله های هفتگی هر هفته عکس های من را چاپ می کردند.
*شما گفتید که در باشگاه اجرای نمایش و موسیقی هم داشتید. در این مورد بیشتر برایمان بگویید.
از سال 1965 که وارد باشگاه تاج بحرین شدم، وارد کار تئاتر هم شدم. نمایشنامه می نوشتم و اجرا می کردم. بیشتر برای کودکان. 6 تا آلت موسیقی نواختنش بلد بودم. آکوردیون، ساکسیفون، بَنجو، آرمونیم و ... چند ساز جدید موسیقی را نیز خودم ساختم. مثل: مَدان تار، بانجو پارس و بلبل پارس. در سال 1960 نت موسیقی را یک هندی به نام دیوید که موسیقی ارتش و مارش نظامی را اجرا می کرد، به من آموخت. بیشتر علاقه من به موسیقی هندی بود. بعد موسیقی ایرانی و عربی. لغت هندی را بلد بودم. ترانه های هندی گوش می کردم و یاد گرفته بودم و چون دوستان من در گروه ارکست موسیقی؛ هندی، پاکستانی و بلوچ بودند، هر سال در جشن استقلال هند و پاکستان اجرا داشتیم. چندتا ترانه اجرا می کردیم. 15 آگوست هر سال جشن استقلال هند و 14 آگوست جشن استقلال پاکستان بود. 4 صفحه بلوچی هم درست کردم که آهنگ سازیش را خودم انجام دادم. گاهی هم به محلات می رفتیم برای عرب ها برنامه اجرا می کردیم. بیشتر معاشرت من با اهل موسیقی بود، به همین دلیل هم بیشتر دوستان من هندی بودند. زبان گفتاری و نوشتاریشا
*تا چند کلاس درس خواندید؟
زیاد درس نخواندم. مدتی هم در حین کار کردن شبانه درس می خواندم. معلممان احمدالسِنی یکی از متنفذین و نقاشان معروف بحرین بود. در شرکت انگلیسی ها که کار می کردم، همه اش مثل مدرسه و حتی دانشگاه بود. خیلی چیزها را من آنجا یاد گرفتم.
*در شرکت انگلیسی چه کاری انجام می دادید؟
در همه سال هایی که در بحرین بودم کارم خطاطی و تابلو نویسی بود. من به علت علاقه ام به روزنامه تایمز لندن آرشیوی را از این روزنامه تهیه کرده بودم و از روی آن تمرین خطاطی می کردم.
*تا چه مدت نزد انگلیسی ها کار کردید؟
تقریبا 20 سال در شرکت انگلیسی ای ام دبلیو دی کار کردم. از سال 1950تا 1970. زمانی که تازه تلویزیون های رنگی آمده بود، اولین تلویزیون رنگی توشیبا را از شرکت انگلیسی هدیه گرفتم. آنجا هتل بزرگی بود گفتند برو از آنجا جایزه ات بگیر. گفتند برای ورود به هتل یا باید لباس عربی بپوشی یا کروات بزنی. گفتم من نه عادت دارم لباس عربی بپوشم و نه عادت دارم کروات ببندم. گفتند پس نمی گذارند وارد هتل شوی. گفتم نمی روم. بعد دیگر خودشان تلویزیون آوردند در محل شرکت به من دادند. البته من دوستانی داشتم که لباس عربی می پوشیدند یا کروات می بستند. من بدم نمی آمد اما عادت نداشتم. بعد از کار در شرکت انگلیسی به مدت 10 سال در شرکت آلمانی آلبا کار کردم. آنجا هم کارم خطاطی بود. بعد از 10 سال گفتم دیگر به علت سختی کار و بوی رنگ که برایم خوب نیست نمی توانم کار کنم. به من گفتند ما شما را می فرستیم لندن تا ببینیم چه دیپلمی می آوری آن وقت که برگشتی حقوقت بالاتر می بریم. پولت بیشتر می کنیم. شرکت را ول نکن. گفتم من خسته ام. دیگر آنها از خوبی خودشان گواهی برایم نوشتند: «چون کار خطاطی نداریم، مرخصش کردیم تا جای دیگر پول بیشتری به ایشان داده شود.» همچنین رئیس شرکت در معرفی نامه ام اشاره کرده بود که چند زبان بلد است. ترجمه می کند. آدم منظمی است. هیچوقت غیبت نداشته. بعد که کار در شرکت آلمانی را ول کردم، تابلوهای بازار را به زبان انگلیسی و عربی می نوشتم. همه عکس هایش اینجا هست.
*غیر از خطاطی و تابلونویسی که شغل شما بود، به چه ورزشی یا هنرهای دیگری می پرداختید؟
من فوتبالیست بودم. در یک تیم عربی دفاع آخر بازی می کردم. سال 1965وارد باشگاه تاج بحرین شدم. موسسین باشگاه تاج بندری بودند و بازیکنانش از مناطق مختلف جنوب ایران بودند. در آنجا چون بازیکن زیاد بود، نیاز به بازی کردن من نداشتند. من مدیر فنون شدم. من آنجا کارم اجرای نمایش، موسیقی و عکاسی بود. مسابقات که برگزار می شد من از بازیکنان تیم عکس می گرفتم. بچه ها که مغرب به خانه می رفتند، من می رفتم در تاریک خانه عکس ها را ظاهر می کردم و در گالری باشگاه می زدم. این هم حرکت و نقشه ای بود تا بازیکنانی که در بازی پیدا نیستند یا ضعیف بوده اند روحیه بگیرند. من هم به همین سبب عکسشان می گرفتم.
*آیا بابت این کارهایی که می کردید از طرف باشگاه حقوقی به شما پرداخت می شد؟
من در باشگاه نه تنها بابت این کارها چیزی نمی گرفتم بلکه چیزهایی را برای باشگاه با هزینه ی خودم می خریدم یا درست می کردم. کسانی بودند که در کاغذی می نوشتند احمد مدان ما زحمات شما را فراموش نمی کنیم و در بازار به دستم می دادند. من کارهای زیادی را بدون هیچ چشمداشتی انجام داده ام. کار من همین است مردم را به هم نزدیک کردن، دوستی ها را بیشتر کردن. عکس هایی که آنجا گرفتم به باشگاه دادم و یا به آنهایی که روزنامه می نوشتند. مجله های هفتگی هر هفته عکس های من را چاپ می کردند.
*شما گفتید که در باشگاه اجرای نمایش و موسیقی هم داشتید. در این مورد بیشتر برایمان بگویید.
از سال 1965 که وارد باشگاه تاج بحرین شدم، وارد کار تئاتر هم شدم. نمایشنامه می نوشتم و اجرا می کردم. بیشتر برای کودکان. 6 تا آلت موسیقی نواختنش بلد بودم. آکوردیون، ساکسیفون، بَنجو، آرمونیم و ... چند ساز جدید موسیقی را نیز خودم ساختم. مثل: مَدان تار، بانجو پارس و بلبل پارس. در سال 1960 نت موسیقی را یک هندی به نام دیوید که موسیقی ارتش و مارش نظامی را اجرا می کرد، به من آموخت. بیشتر علاقه من به موسیقی هندی بود. بعد موسیقی ایرانی و عربی. لغت هندی را بلد بودم. ترانه های هندی گوش می کردم و یاد گرفته بودم و چون دوستان من در گروه ارکست موسیقی؛ هندی، پاکستانی و بلوچ بودند، هر سال در جشن استقلال هند و پاکستان اجرا داشتیم. چندتا ترانه اجرا می کردیم. 15 آگوست هر سال جشن استقلال هند و 14 آگوست جشن استقلال پاکستان بود. 4 صفحه بلوچی هم درست کردم که آهنگ سازیش را خودم انجام دادم. گاهی هم به محلات می رفتیم برای عرب ها برنامه اجرا می کردیم. بیشتر معاشرت من با اهل موسیقی بود، به همین دلیل هم بیشتر دوستان من هندی بودند. زبان گفتاری و نوشتاریشا