—اولیـن نامهـ به او، پاریـس به ونـیز
در پاریس همه عاشقند، پسری که دسته گل آفتابگردون رو بین انگشتاش گرفته و سنگ فرشهای خیابون رو متر میکنه و با اضطراب منتظر معشوقهاش هست، دختری که برت کرمی رنگش رو به سر گزاشته و خیره به چشمهای معشوقهاش لبهای سرخش رو مدام خیس میکنه، زنی که دستهاش رو دور همسرش حلقه کرده و مدام بوسه میکاره روی اجزای صورتش، اون دو نفری که روزشون رو باهمدیگه و نوشیدن قهوه و گشت زدن توی کتابفروشیها و گلفروشی های شهر سپری میکنند، پس بهم بگو که چرا من و تو نمیتونیم توی پاریس عاشقی کنیم؟
کیم از پاریس برای تو مینویسـد، اواخر بهار ۱۹۸۹