اني وي، با خودم فكر كردم كه كاش بيشتراهميت ميدادم و بيشتر مينوشتم چون حس ميكنم كه گذشته ي هر ادم بالغ تر از زمان حالشه.
يه مثال كوچيك: شما خود امروزتونو با خود ديروزتون تصور كنين، خود ديروزتون تونسته يه روز رو به پايان برسونه و خاطراتش ثبت شده و اگه اتفاق خاصي افتاده ازش درس گرفته و تجربه كرده ولي تضميني دارين كه خود امروزتون بتونه روزشو به پايان برسونه؟ (منظورم دور از جون كسي مرگ نيست، منتالي و اينا هم در نظر بگيرين)
براي همين هر وقت در موقعيتي قرار ميگيريم به گذشته فكر ميكنيم چون ته دلمون ميدونيم كه صادق ترين فرد با آدم خودشه!
پس اميدوارم همه خودشونو گذشته شونو بشناسن تا مثل من فقط به صفحه هاي خالي كتاب خيره نشن
يه مثال كوچيك: شما خود امروزتونو با خود ديروزتون تصور كنين، خود ديروزتون تونسته يه روز رو به پايان برسونه و خاطراتش ثبت شده و اگه اتفاق خاصي افتاده ازش درس گرفته و تجربه كرده ولي تضميني دارين كه خود امروزتون بتونه روزشو به پايان برسونه؟ (منظورم دور از جون كسي مرگ نيست، منتالي و اينا هم در نظر بگيرين)
براي همين هر وقت در موقعيتي قرار ميگيريم به گذشته فكر ميكنيم چون ته دلمون ميدونيم كه صادق ترين فرد با آدم خودشه!
پس اميدوارم همه خودشونو گذشته شونو بشناسن تا مثل من فقط به صفحه هاي خالي كتاب خيره نشن