دوست دارم باور کنم که محبتم بیشتر از تنفرم است اما خوب میدانم که اینطور نیست. از زخمهای روی بازوام نفرت دارم و از اینکه کسی دلیل بوجود آمدن آن را بپرسد نیز نفرت دارم. از فشار دادنچشمهایم نفرت دارم. از عادت سیگار کشیدنم در تنهاییهای خفه کنندهام نفرت دارم. از اینکه کسی بپرسد با چه کسی کشیدن را شروع کردم نیز نفرت دارم، از خانههای کوچک نفرت دارم، از شهرهای بزرگ نفرت دارم،از اینکه دوست داشته بشوم نفرت دارم، از اینکه فقط توجه دیگران مرا ارضا میکند نیز نفرت دارم. فکر میکنم نمیتوانم چیزی را از ته دل دوست داشته باشم اما میتوانم از ته دل از ان متنفر باشم.
به تازگی این نفرت دارد مرا ذره ذره میکشد، دارد نابودم میکند. امیدوارم روزی از این روزها درحالی که سیگاری به دست دارم و دارم چشم هایم را فشار میدهم ذره ای عشق و محبت را احساس کنم.
https://t.me/mythoughtsnob
به تازگی این نفرت دارد مرا ذره ذره میکشد، دارد نابودم میکند. امیدوارم روزی از این روزها درحالی که سیگاری به دست دارم و دارم چشم هایم را فشار میدهم ذره ای عشق و محبت را احساس کنم.
https://t.me/mythoughtsnob