Banr


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана



Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


تب ساعت هشت یا ده هست


هر دو بنرو بزارید




@chToolsBot goGtOMfwOgOmSwzJvIkJZOOvfZBjAy


#دیوونه_های_دردسرساز🤕😵
~دارین چه غلطی میکنین
سر سه تاشون به طرف منبع صدا برگشت جک بلند گفت
•فرارر کنین سمت ماشین.‌... زود باشیییییین
و با سرعت هر چه تمام فرار میکردن جک سریعتر همشون میدوید بارون لعنتی تند تر میبارید خیس اب شده بودن دندوناشون از سرما بهم میخورد و فکشون میلرزید از ماشین تا خونه کریستین خیلی فاصله بود ساکونو تند تند نفس نفس میزد ...لعنتی ،حالش اصن خوب نبود هنوز بادیگارده داشت دنبالشون میدوید فاصله زیادی به ماشین نمونده بود که پای ساکونو پیچ خورد ساکونو محکم خورد زمین و ناله ای کرد دستاشو بالا اورد کف دستاش زخم شده بودن نمیتونست بلند شه پاش پیچ خوردع بود زانوهاشم با خوردن به اسفالت زخم شده بود ساکونو لباشو از درد گزید بادیگار تفنگشو دراورد ساکونو چشاشو بست قطعا این پایان زندگیش بود خوشحال بود که پایان زندگیشه ولی توموکو چی ..اون میخاد چیکار کنه ... اشکال نداره با مردنش حداقل توموکو میتونه زندگی بهتری داشته باشه‌...و این صدای شلیک بود که تو خیابون تاریک و خیس اکو شد.....

#خنیاگر🎼🖤
ساکونو نگاهی به چراغ عابر پیاده انداخت. چراغ سبز شد. به سوی آنطرف خیابان حرکت کرد. رسید. ساختمان بلندی پیش رویش قرار داشت که در بالاترین طبقه آن شاگردش زندگی میکرد. نگاهش به زنی پیر افتاد که عینک دودی زده بود و عصایی سفید در دست داشت. به سمت پیرزن رفت:مادرجان!
پیرزن دست ساکونو را گرفت:میشه منو از خیابون رد کنی دخترم؟
ساکونو لبخندی زد و گفت:با کمال میل!...
سپس دست در دست پیرزن از خیابان عبور کرد. پیرزن تشکر کرد:عام... این آدرسو به من دادن...
و کاغذی به ساکونو نشان داد. ساکونو متعجب برگه را گرفت. پیش از آنکه به آن نگاهی بیاندازد، دستمالی روی دهانش قرار گرفت و او ظرف چند ثانیه بیهوش شد...

#رویای_خیس😓💫
صدای دویدن کسی میومد به اطرافم نگاه کردم.کسی با سرعت داشت به طرفم میدوید.چشمام گرد شد.چند قدم رفتم عقب((‌هی...هی...))بهم برخورد کرد.دستاش دور گردنم حلقه شد.یه بار پیچ خوردیم و بعد اول من پهن زمین شدم و اونم پهن من شد...چشمامو از درد بستم و بعد با عصبانیت بازشون کردم و سرش داد زدم((چیکار میکنی؟نمیگی یهو...))
خشکم زد.چشمامو چند بار باز و بسته کردم.باورم نمیشد...این دیگه اینجا چیکار میکرد؟بهم خیره شد((ریوما!)) اشک از چشماش اومد و سرش بی حال افتاد رو سینم.با کمک دستام از روی زمین بلند شدم.شونه هاشو گرفتم و تکونش دادم...((هی...حالت خوبه؟؟؟)) جوابمو نداد.زیر زانو ها و کمرشو گرفتم و از روی زمین بلندش کردم.اون برای چی اومده اینجا...!؟؟

#عشق_فلج💜🙃
با همون سرعت سر خوردم رو کاشی و هر لحظه نزدیک تر میشدیم،مطئمنا کوبیده میشدیم ب دیوار که دسته ویلچرشو فشار دادم پایین ک چرخ جلوی ویلچرش اومد بالا.به محض برخورد اروم چرخ جلوی ویلچرش با دیوار وایسادیم و دسته ویلچرش که تو دستم بود تا اخر کشیدم به سمت جلو چرخای عقب ویلچرشم چسبید ب دیوار پشتی ویلچرش کاملا خوابیده بود.دهنش از تعجب باز بود که با مدتی نگاه کردن ب من تقریبا نیشش داشت باز میشد از قیافش خندم میگرفت ولی جاش به لبخند عمیق زدمو گفتم
_خب..نظرت چیه...!؟؟؟
+ترسناک بود
_اما داری میخندی
صداش هیجان انگیز بود عمیق خندید
+چون کیف داد....

#عشق_خطرناک😰💙
مطمئن بودم که هیچوخت یادم نمیره چجوری درو کوبوندن و با اسلحه که سمت تویاما گرفته بودن رفتن جلو
چیزایی گفتن که هیچوخت نمیفهمیدم و تنها چیزی که چشمم بهش بود تویاما بود که بعد از شک برقی بیهوش از اتاق بیرون بردن
و هیچوخت نمیفهمیدم که اون فرد که اسلحه رو روی پیشونیم گرفته بود چی بهم گفت
اونموقع مطمئن بودم هیچوخت نمیفهمم که چرا جوری گریه م گرفت که بعد از تموم شدنش تا یه روز هق میزدم ولی بعدا مطمن بودم که جوابش "خودشه"

اگه ادامه شونو میخوای جوین شو😁👇🏻
Http://telegram.me/ryosakuuu

Показано 5 последних публикаций.

2

подписчиков
Статистика канала