نقد نوشته با طرح اشکالی از سوی یک خواننده محترم :
اشکال مطلب فوق این است که غلو را به کل شیعه نسبت داده اند که صحت ندارد.
در شیعی طیفی کاملا غلو ستیز داریم از جمله شیخ صدوق
تا تعریف ما از غلو چه باشد
لذا تعریف از غلو متفاوته
علی صاحبالحواشی :
من از بیرون به "دین" نگاه میکنم، هر دینی؛ مثلاً ذوق وافری به تاریخ تکوین مسیحیت نیز داشتهام که از نوشتههایم هم پیداست.
بله تا غلو را چه بدانیم؛ با اینوجود، نمیشود انکار نمود که بافتار شیعه، از بدایتِ کیسانیه تا نهایتِ امامیه، متمرکز بر "تعظیمِ" نامتعارف علی و اولادش بوده است. چرا نامتعارف؟ چون شیعه تنها این نیست که برآن است خلافت حق علی بود و غصب شد، بلکه شیعه "حق علی" را عُقلایی طرح نمیکند، الاهیاتی/وحیانی مطرح میکند، یعنی که "علی [به نحوی] برگزیده خداست".
من این را "غلو" میدانم، زیرا نه در نص قرآن و نه در منطوق قرآن چنین داعیهای وجود ندارد. یعنی اگر قرآن "ملاک" باشد، گزاره بالا "غلو" است.
این گزاره، "حداقلِ" تشیع است، که نهایت اکثریاش سخنان این منبری و دواعیِ "علیاللهیها" میشود. بنابراین برخلاف ایستار پاتریشیا کرون که گنوستیکی بودن را به فرقههای مهجور غالی شیعه منتسب و منحصر میدانست، ادعای من آن است که "غلو" گام اول هر تشیعی است.
طرفه آنکه این گام اول را "کیسانیه" در اندکی پس از پنجاه هجری به صورت تماموکمال برداشت. نکته شایان توجه آن است که "کیسانیه" در همان بدایتِ اعلان وجودش همه کلانساختارِ شیعه را با خود آورد، از "امامت" تا "وصایت" تا "مهدویت". پرسش اینجاست که چطور میشود یک فرقه همه سازه یک "جریان" را واجد باشد، نه اینکه به تدریج اجزائی به این سازه اضافه شود تا سرانجام صورت کامل آن حاصل بیاید.
دو پاسخ میتوان داد (نه سهتا و نه بیشتر):
۱) یا باید حکم کنیم که "وحیانی" بود؛
۲) یا باید به "اقتباس" بیندیشیم؛
اگر گزینه نخست را برگیریم، گریز و گزیری از تصور "تحریف قرآن" برایمان نمیماند، که نه شاهدی برایش داریم و نه حتی قرینه قابل اعتنایی به نفع آن در اختیار هست.
میماند گزینه "اقتباس"، که بیدرنگ به این پرسش میسد که، اقتباس از چه؟
پاسخ قضیه، بدون کوچکترین پیچوتابی در اختیار است! زیرا سازه Gnosis (که در قرن اول هجری در میانرودان از خروش نیفتاده بود، درحالیکه در یونان و جنوب اروپا از نفس افتاده بود)، هم "امامت" دارد آن هم درست به همان معنایی که شیعه میگوید که "مصباحالهدایه و سفینهالنجاه" است، و هم آخرالزمان و "مهدویت" دارد، بازهم دقیقا به همان معنایی که شیعه این دو را دارد. و علاوه براینها اتصافهای جزئیهای چون "مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة؛" هم دارد؛ سوای آنکه دلالتهای مصرّحی به "بازخرید گناهان" و دستگیری قیامت و این قبیل هم دارد که هرچند ممکن است در ارتودوکسیهای شیعه چندان نباشد، ولی انکار نمیتوان کرد که در حواشی همه فرق شیعه، از جمله امامیه" به قوت حضور داشته و از جانب ارتودوکسی هم تحمل میشدند. این "تحمل" معناها دارد... "اأدِرْ ذِكْرَ مَن أهْوى ولو بمَلامِ"...!🌺
اشکال مطلب فوق این است که غلو را به کل شیعه نسبت داده اند که صحت ندارد.
در شیعی طیفی کاملا غلو ستیز داریم از جمله شیخ صدوق
تا تعریف ما از غلو چه باشد
لذا تعریف از غلو متفاوته
علی صاحبالحواشی :
من از بیرون به "دین" نگاه میکنم، هر دینی؛ مثلاً ذوق وافری به تاریخ تکوین مسیحیت نیز داشتهام که از نوشتههایم هم پیداست.
بله تا غلو را چه بدانیم؛ با اینوجود، نمیشود انکار نمود که بافتار شیعه، از بدایتِ کیسانیه تا نهایتِ امامیه، متمرکز بر "تعظیمِ" نامتعارف علی و اولادش بوده است. چرا نامتعارف؟ چون شیعه تنها این نیست که برآن است خلافت حق علی بود و غصب شد، بلکه شیعه "حق علی" را عُقلایی طرح نمیکند، الاهیاتی/وحیانی مطرح میکند، یعنی که "علی [به نحوی] برگزیده خداست".
من این را "غلو" میدانم، زیرا نه در نص قرآن و نه در منطوق قرآن چنین داعیهای وجود ندارد. یعنی اگر قرآن "ملاک" باشد، گزاره بالا "غلو" است.
این گزاره، "حداقلِ" تشیع است، که نهایت اکثریاش سخنان این منبری و دواعیِ "علیاللهیها" میشود. بنابراین برخلاف ایستار پاتریشیا کرون که گنوستیکی بودن را به فرقههای مهجور غالی شیعه منتسب و منحصر میدانست، ادعای من آن است که "غلو" گام اول هر تشیعی است.
طرفه آنکه این گام اول را "کیسانیه" در اندکی پس از پنجاه هجری به صورت تماموکمال برداشت. نکته شایان توجه آن است که "کیسانیه" در همان بدایتِ اعلان وجودش همه کلانساختارِ شیعه را با خود آورد، از "امامت" تا "وصایت" تا "مهدویت". پرسش اینجاست که چطور میشود یک فرقه همه سازه یک "جریان" را واجد باشد، نه اینکه به تدریج اجزائی به این سازه اضافه شود تا سرانجام صورت کامل آن حاصل بیاید.
دو پاسخ میتوان داد (نه سهتا و نه بیشتر):
۱) یا باید حکم کنیم که "وحیانی" بود؛
۲) یا باید به "اقتباس" بیندیشیم؛
اگر گزینه نخست را برگیریم، گریز و گزیری از تصور "تحریف قرآن" برایمان نمیماند، که نه شاهدی برایش داریم و نه حتی قرینه قابل اعتنایی به نفع آن در اختیار هست.
میماند گزینه "اقتباس"، که بیدرنگ به این پرسش میسد که، اقتباس از چه؟
پاسخ قضیه، بدون کوچکترین پیچوتابی در اختیار است! زیرا سازه Gnosis (که در قرن اول هجری در میانرودان از خروش نیفتاده بود، درحالیکه در یونان و جنوب اروپا از نفس افتاده بود)، هم "امامت" دارد آن هم درست به همان معنایی که شیعه میگوید که "مصباحالهدایه و سفینهالنجاه" است، و هم آخرالزمان و "مهدویت" دارد، بازهم دقیقا به همان معنایی که شیعه این دو را دارد. و علاوه براینها اتصافهای جزئیهای چون "مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة؛" هم دارد؛ سوای آنکه دلالتهای مصرّحی به "بازخرید گناهان" و دستگیری قیامت و این قبیل هم دارد که هرچند ممکن است در ارتودوکسیهای شیعه چندان نباشد، ولی انکار نمیتوان کرد که در حواشی همه فرق شیعه، از جمله امامیه" به قوت حضور داشته و از جانب ارتودوکسی هم تحمل میشدند. این "تحمل" معناها دارد... "اأدِرْ ذِكْرَ مَن أهْوى ولو بمَلامِ"...!🌺