🦋ساختمان دیوونه ها🦋
پارت:90
پاچه های شلوارم رو بالا زدم و چند قدم جلو رفتم
وقتی آب دریا با پاهام برخورد کرد کلی حس خوب به وجودم سرازیر شد
بچه ها وقتی به من رسیدن بدون وقفه وارد آب دریا شدن و تا جایی که عمق دار بشه جلو رفتن و شروع کردن به آب بازی و شنا کردن
دمپاییم رو به دست گرفتم و شروع کردم کناره دریا راه رفتن.
خیلی حس خوبی بود ماسه ها داغ بود و آب یخ
بعد از چند مین روی ماسه ها نشستم و به نیما که با چندتا بچه مشغول ماسه بازی بود نگاه میکردم
نگاهی به دور بر انداختم و وقتی دیدم خیلی از دخترها شال ندارن کلاهم رو از روی موهام برداشتم و کنارم گذاشتم
بلند شدم تا به سمت نیما برم و باهم دیگه ماسه بازی کنیم
چند قدمی بیشتر برنداشته بودم که توی هوا معلق شدم
دانیار بلند بلند میخندید و به سمت دریا میدوید بلند جیغ زدم:منو بذار زمین
بلند خندید و گفت:این همه گفتی بریم دریا که بشینی یه گوشه؟!
محکم به کمرش کوبیدم و گفتم:دانیار منو بذار زمین
خندید و گفت:غیر ممکنه
وارد دریا شد؛به بچه ها رسیده بودیم
بچه ها با دیدن من بلند خندیدن و مینا که حسابی از دستم حرصی بود خبیث خندید و گفت:حقته سلیطه خانم
مهرداد به سمتمون اومد و گفت:چیکار دخترخالم داری نکبت؟
دانیار خندید و گفت:پسر خاله بیا کمک که سنگینه
بلند جیغ زدم:سنگین عمه نکبتت هست
مهرداد به سمتمون اومد و پاهام رو گرفت و دانیار کتفم رو گرفته بود و توی هوا تکونم میدادن
جیغ زدم:بخدا که کشتمتون، به جون خودتون دوتا که عزیزترین کسایی هستین که دارم جرتون میدم
دانیار خندید و گفت:همه باهم، یک...
بچه ها خندیدن و شروع کردن به شمردن
بچه ها:یک، دو، سه
با شنیدن شماره سه بلند جیغ کشیدم همانا و توی آب افتادنم همانا
خودم رو بالا کشیدم و عوق زدم و تمام آبی که توی ریه هام بود و بالا آوردم
روبه مهرداد و دانیار گفتم:میکشمتون
و سرفهای کردم
یکم حالم که بهتر شد شروع کردم با تمام قدرت ریختن آب روی تک تکشون و اینجوری بود که جنگ آب بازی شروع شد
روی همدیگه آب میریختیم و همدیگه رو تهدید به مرگ میکردیم
بعد از یکساعت آب بازی خسته شده بودیم و با اعلام آتش بس دست از ریختن آب روی همدیگه کشیدیم
دریا کمی مواج شده بود و قسمت عمق دار ایستاده بودیم
با نقشه شیطانی که به ذهنم رسید لبخندی زدم و کمی نزدیک بچه ها شدم تا عملیش کنم.
پارت:90
پاچه های شلوارم رو بالا زدم و چند قدم جلو رفتم
وقتی آب دریا با پاهام برخورد کرد کلی حس خوب به وجودم سرازیر شد
بچه ها وقتی به من رسیدن بدون وقفه وارد آب دریا شدن و تا جایی که عمق دار بشه جلو رفتن و شروع کردن به آب بازی و شنا کردن
دمپاییم رو به دست گرفتم و شروع کردم کناره دریا راه رفتن.
خیلی حس خوبی بود ماسه ها داغ بود و آب یخ
بعد از چند مین روی ماسه ها نشستم و به نیما که با چندتا بچه مشغول ماسه بازی بود نگاه میکردم
نگاهی به دور بر انداختم و وقتی دیدم خیلی از دخترها شال ندارن کلاهم رو از روی موهام برداشتم و کنارم گذاشتم
بلند شدم تا به سمت نیما برم و باهم دیگه ماسه بازی کنیم
چند قدمی بیشتر برنداشته بودم که توی هوا معلق شدم
دانیار بلند بلند میخندید و به سمت دریا میدوید بلند جیغ زدم:منو بذار زمین
بلند خندید و گفت:این همه گفتی بریم دریا که بشینی یه گوشه؟!
محکم به کمرش کوبیدم و گفتم:دانیار منو بذار زمین
خندید و گفت:غیر ممکنه
وارد دریا شد؛به بچه ها رسیده بودیم
بچه ها با دیدن من بلند خندیدن و مینا که حسابی از دستم حرصی بود خبیث خندید و گفت:حقته سلیطه خانم
مهرداد به سمتمون اومد و گفت:چیکار دخترخالم داری نکبت؟
دانیار خندید و گفت:پسر خاله بیا کمک که سنگینه
بلند جیغ زدم:سنگین عمه نکبتت هست
مهرداد به سمتمون اومد و پاهام رو گرفت و دانیار کتفم رو گرفته بود و توی هوا تکونم میدادن
جیغ زدم:بخدا که کشتمتون، به جون خودتون دوتا که عزیزترین کسایی هستین که دارم جرتون میدم
دانیار خندید و گفت:همه باهم، یک...
بچه ها خندیدن و شروع کردن به شمردن
بچه ها:یک، دو، سه
با شنیدن شماره سه بلند جیغ کشیدم همانا و توی آب افتادنم همانا
خودم رو بالا کشیدم و عوق زدم و تمام آبی که توی ریه هام بود و بالا آوردم
روبه مهرداد و دانیار گفتم:میکشمتون
و سرفهای کردم
یکم حالم که بهتر شد شروع کردم با تمام قدرت ریختن آب روی تک تکشون و اینجوری بود که جنگ آب بازی شروع شد
روی همدیگه آب میریختیم و همدیگه رو تهدید به مرگ میکردیم
بعد از یکساعت آب بازی خسته شده بودیم و با اعلام آتش بس دست از ریختن آب روی همدیگه کشیدیم
دریا کمی مواج شده بود و قسمت عمق دار ایستاده بودیم
با نقشه شیطانی که به ذهنم رسید لبخندی زدم و کمی نزدیک بچه ها شدم تا عملیش کنم.