Репост из: بینش
راهی برای رسیدن: صفای سادگی (۱)
📝 ابراهیم السکران
در طول این سالهای سرد و خشک مادی که زندگی ما را در نوردیده، هیچگاه تصویر آن پیرمرد از صفحهٔ ذهنم پاک نمیشود… تصویر «ابوعایض» ـ خدا رحمتش کند ـ که پاهای سنگین از بار پیری را به دنبال میکشید، گویا عقربههای زمان بود که بر دوش داشت. یادم است چگونه گامهای سرزندهٔ نوجوانی را سرکوب میکردم که از او جلو نزنم، در حالی که دانههای شبنم زمستانی بر دوش او میدرخشید، تا نماز صبح را به جماعت در مسجد محله ادا کند. و صدای تق و توق باران بر سایهبانهای فلزی که بر دو سوی مسیر خم شده بودند با صدای تسبیح گفتن او، در هم میآمیخت.
در چنین فضایی که «نماز جماعت» اهمیت بسیاری داشت، بزرگ شدم… این طرز تربیت در محیطی بود که آگاهی آن پسر در آن شکل گرفت و گامهای لرزان کودکی برای نخستین بار در آن به زمین نشست…
مطالعهٔ مقاله:
https://tinyurl.com/tgnnddy
📝 ابراهیم السکران
در طول این سالهای سرد و خشک مادی که زندگی ما را در نوردیده، هیچگاه تصویر آن پیرمرد از صفحهٔ ذهنم پاک نمیشود… تصویر «ابوعایض» ـ خدا رحمتش کند ـ که پاهای سنگین از بار پیری را به دنبال میکشید، گویا عقربههای زمان بود که بر دوش داشت. یادم است چگونه گامهای سرزندهٔ نوجوانی را سرکوب میکردم که از او جلو نزنم، در حالی که دانههای شبنم زمستانی بر دوش او میدرخشید، تا نماز صبح را به جماعت در مسجد محله ادا کند. و صدای تق و توق باران بر سایهبانهای فلزی که بر دو سوی مسیر خم شده بودند با صدای تسبیح گفتن او، در هم میآمیخت.
در چنین فضایی که «نماز جماعت» اهمیت بسیاری داشت، بزرگ شدم… این طرز تربیت در محیطی بود که آگاهی آن پسر در آن شکل گرفت و گامهای لرزان کودکی برای نخستین بار در آن به زمین نشست…
مطالعهٔ مقاله:
https://tinyurl.com/tgnnddy